ای سربریده بال و پرم را نگاه کن
داغی که مانده بر جگرم را نگاه کن
پاشو کمک بده که سوار شتر شوم
نامحرمان دور و برم را نگاه کن
شعر آیینی
گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست
دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست
پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود
این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست
نمیدونم چرا دلم آشوبه
دل نگرون حال بچه هاتم
فکر نکنی که زینبت بریده
تا آخر دنیا داداش باهاتم
برخیز و آبروی پدر را بخر، عمو
امّید روزهای بدون پدر، عمو
گویا که بوی شام رسیده، بلندشو
ما را به سمت شهر مدینه بِبَر عمو
بعد از تو، غم به سینه ی لیلا پناه برد
مجنون دل شکسته به صحرا پناه برد
برخیز ای پناه حرم ، گوشواره ای
با دلهره به زینب کبری پناه برد
غرور کودکیم را به خنده پا نزدید
سرش شکست! بزرگ قبیله را نزنید
هزار و نهصد و پنحاه زخم خورده تنش..
بزور بر تن صدپاره نیزه جا نزنید
بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را
یکییکی همه ی خیمهها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضهی محرم را
آفرین بر هرکه گوشش بر دهان رهبری ست
رهبری که ناهی سرسخت بدعت آوری ست
افتخار ماست که پیر و مراد راهمان
خلق و خویش فاطمی و راه و رسمش حیدری ست
امشب به شام شام مرا آفتاب برد
کوه غمی که سینه من داشت آب برد
به به ببین که آمده اینجا به دیدنم!
با سر رسیده سر بگذارد به دامنم
از خیمه به سوی تو دوان آمده جانی
چون تیرِ رها گشته زِ دستانِ کمانی
می آمد از آن دور،علی گونه، رجزخوان
لا حولُ ولا قُوهَ إلّا … چه بیانی
تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم
بعد تو در نمیآید علی اکبر نفسم
ما دم و بازدم یکدگریم ای پسرم
به میدان مثل حیدر آمد و طوفان به راه انداخت
یکی بود و عجب ترسی به جان یک سپاه انداخت!
به خود لرزید لشکر، یک قدم حتی عقب تر رفت
به خیل جمعیت وقتی که چرخید و نگاه انداخت