شعر آیینی

جمال آفتاب

روزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب
خوش درخشیدیم در ظل کمال آفتاب
ذره ای بودیم و گردیدیم مال آفتاب
آمدیم آگه شویم از شرح حال آفتاب

گریه کنید

از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من

عزادار

زلف همه‌ی خلق گرفتار حسین است
حال همه آشفته و بیمار حسین است

باید که خلائق همگی اشک بریزند
وقتیکه خداوند عزادار حسین است

ناله نکن

وقتی به باغ لاله ی تو خنده میکنند

ناله نکن به ناله ی تو خنده میکنند

با هلهله کنار تنت دست میزنند

همراه دست و پا زدنت دست میزنند

قطره اشکیم

مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم

روضه و غصه و دردیم, غم و فریادیم

قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم

سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم:

جواد الائـــمّه

به لطف خــدایِ جوادالائــمّه
گدایم , گـــدایِ جوادالائــمّه

غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس
شدم آشنایِ جوادالائــمّه

چاره ساز

زهر آبت کرده آن قدری که پیدا نیستی
نه! تو فرزند من؛ آن زیبای رعنا نیستی

نیل اشکم را به دست چاره سازت خشک کن
ای مسیحاروی من! کمتر ز موسی نیستی

حجره

درون حجره ی دربسته گشته ما منم بابا
بیا یکدم تماشاکن به خاک افتادم بابا

منی که دائما هستم به فکر رافت وبخشش
ولیکن همسرم بوده به فکر کشتنم بابا

سنگم مزن

وقتی گناهکار , خطا رفت , راه را
هرگز گمان نداشت نبخشی گناه را

فریاد یا کریم از این نفسِ پر فریب
بس , سوء ظن دمید منِ رو سیاه را

یا صاحب الزمان

اگر چه صفحه ی اعمال من سیه رنگ است
دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است

ز لطف کن نظری ای کریم بر حالم
کجا مجالست با گدا تو را ننگ است

کربلا

کربلا آیینه ی تصویرِ ذاتِ کبریاست
روی عالم روشن از خونِ حسینِ سرجداست

کربلا تصویری از زیبایی و شیدایی است
آنچه بینی در نگاهش جلوه ی روی خداست

کبوتر حرمم

خدا کند کسی از تو مرا جدا نکند
من و جدایی از لطف تو! خدا نکند

به اعتبار تو بر من خدا نظر دارد
بدون واسطه یک ذره اعتنا نکند

دکمه بازگشت به بالا