تب تنهایی من بود که تاب از تو گرفت
فکر نوشیدن یک جرعه ی آب از تو گرفت
به جمال حسنی دست درازی کردند
تازه داماد حرم نیزه نقاب از تو گرفت
شعر روضه 140
به یاد کرب و بلا مانده قاب تصویرش
به گوش می رسد آنجا هنوز تکبیرش
ز یادها نرود که چگونه نزد عمو
رسیده بود، به آن گریه سرازیرش
ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان
از خجالت نذا مو سفید بشم
نمیذاری تا که نا امید بشم
این دو تا قربونی هامو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سفید بشم
باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم
خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه
من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را
دادند دست روحم، درد و غم و بلا را
مانند تو ز من هم پوشیده نیست اسرار
میبینم ابتدا را ، میخوانم انتها را
از این در با صفاتر من ندیدم آستانی را
به جز اینجا نمیدانم در این عالم نشانی را
ملائک اذن میخواهند بزرگان آرزو دارند
که در این محفل گریه بشویند استکانی را
کم کم عزای ماتمش دارد می آید
عطر نسیم پرچمش دارد می آید
گریه کنان خیمه ی شاه محرم
از راه دارد میرسد ماهِ محرم
مادرم بارها به من می گفت
از در خانه اش نرو جایی
سر این سفره است در دنیا
نوکری می کنی و آقایی
سنگین شده اگرچه پروندهء گناهم
من را خریدی آخر با نامهء سیاهم
بسکه رهات کردم از خیر من گذشتی
بسکه گناه کردم نگذشتی از نگاهم
باغِمان سرسبز، آب اشک و هوایش روضه هاست
آستانِ نوکری سنگِ بنایش روضه هاست
بهتر از این نیست نسخه، بیخودی جایی نگرد
هر که می گردد به دنبالِ شفایش ، روضه هاست