گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
وقتی وجودِ گُل بدونِ خار ممکن نیست!
مهمانی ات بی بنده ی بَدکار ممکن نیست!
خواهم بِبَندم کوله بارِ بندگی ام را
وقتی نباشم هر سَحَر بیدار ممکن نیست!
آمدم در میزنم یا رب گدایت را ببین
باز هم این بنده بی دست و پایت را ببین
ظرف خالی طعام سائلت را پر نکن
نان من گریه است نان بنده را آجر نکن
اینجا کریمی اَست که بسیار می بخشد
لب وا نکردی تا کُنی اِقرار می بخشد
تاثیرِ اِستغفار اوجِ باورِ عبد است
قبل از گُنه کردن تو را غَفّار می بخشد!
دست من را ول نکن، دنیا خرابم می کند
در هیاهو، زیر دست و پا خرابم می کند
بین هیئت، وقت روضه گرم تسبیح توام
دور از گرمای تو، سرما خرابم می کند
روسیاه آمده ام گرچه سرم پایین است
منم آن بد که به بخشیده شدن خوشبین است
منِ آلوده کجا دعوتِ این ماه کجا
چه قَدَر سفره ی مهمانیتان رنگین است
باز شد بر بندگان راه سعادت بازهم
میشود در کنج عزلت کرد خلوت بازهم
آهِ من، من را درِ این آستان آورده است
در بساطم نیست جز این آهِ حسرت بازهم
مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه… هر چه که شد از گناه شد
سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد
از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را
خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده
پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را
روزه اش را سنان شکست آخر
نیزه ای را به جای خرما خورد
سرش از نیزه ای زمین خورد و
بدنش هم سه روز گرما خورد
حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده
این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده
همینکه ناله زدم عفّوکَ دلم وا شد
نیایش تو دلِ مرده را مسیحا شد
هر آنکه دور شد از فیضِ تو دلش مرده است
هر آنکه پیشِ تو برگشته زود احیا شد