شعر شهادت حضرت عبدالله ابن الحسن

مهربونی

چقدر توو حرف زدن مهربونی
تو مث بابام حسن مهربونی
توو مدینه به همه گفته بودم
بیشتر از همه با من مهربونی

خودش به دست خودش

خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت
بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

تیری رسید و جسم عبدالله را هم
بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

پسر نمیخواهی؟

مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟

چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟

با سر میاورم

با سر میاورم
این دست را که دربر دلبر میاورم

دستم که جای خود
تو سرتکان بده بخدا سر میاورم

زیر نیزه تنش

شهید شد گودال
و زیر نیزه تنش ناپدید شد گودال

حسین سوره‌‌ی نور
ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال

عشق فرمود

عشق فرمود ندارم خبری بهتر از این
نیست،گشتیم،ندیدیم دری بهتر از این

حرف هفتاد و دو دلداده میان است،فقط
در کجا داشت کسی همسفری بهتر از این

عمو حسین

دیدم زمانی که رسیدم پای گودال
شمشیر و تیر و سنگ ، در هر جای گودال

میریخت خون از بین نای نیزه خورده…
باید شنید این روضه را از نای گودال

سینه‌یِ سوزانِ عمویش

به روی سینه‌یِ سوزانِ عمویش اُفتاد
ته گودال عمو بود به رویَش اُفتاد

سینه بر سینه‌ی او داشت حرامی آمد
تا جدایش بکند کار به مویَش اُفتاد

حسن غریب مادر

تمامِ ماهِ محرم کران کران حسن است
حسن حسین شده پس”حسین جان”حسن است

حسن حسین شده تا حسین جلوه کُنَد
اگر حسین شنیدی بدان که آن حسن است

جان فداى جانان

دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

وا حَسنا

کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند
اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند

کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را
نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند

دکمه بازگشت به بالا