شب شد و ناله های طفلانه
کار این عبد بی پناه شده
طلب بخشش از تو یا الله
حرف مسکین رو سیاه شده
شب شد و ناله های طفلانه
کار این عبد بی پناه شده
طلب بخشش از تو یا الله
حرف مسکین رو سیاه شده
یا رب دوباره وقت دعای سحر شده
این دل برای بزم دعا مفتخر شده
«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من
بر من بشارتی است که وقت نظر شده
وقتی اسیر سفره افطار می شوم
غافل زطعم جلوه دلدار می شوم
بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار
پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثت تان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست
ديده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست
اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم
عين حق است وليكن به بدن حاجت نيست
برای واژه به واژه وضو گرفتم باز
نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز
چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن
برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
صفای زندگیم آیه های قرآنت
بیا به مابرکت ده به برکت نانت
تویی که کعبه به دور سرتو می گردد
رسول آینه ها هستی ام به قربانت
شبی که نور حقیقت دمید و دیده شدی
دوباره بعد چهل سال آفریدهشدی
زمین به بود تو بالید واعتبار گرفت
تو اعتبار وجودی که برگزیدهشدی
وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی
قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی