در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود
از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود
از بس که آب گشته تنم از جفای خصم
باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود
در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود
از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود
از بس که آب گشته تنم از جفای خصم
باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود
مرغ دل پر میکشد گاهی مسافر میشود
در حریمی که کبوتر نیز شاعر میشود
از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع
چار آیینه کجا با هم مجاور میشود
در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است
تو کجا بغض کجا ما که نمردیم هنوز
ای سفر کرده بیا ، ما که نمردیم هنوز
ما بمیریم ، نبینیم ، تو غربت بکشی
ای عزیز دل ما ، ما که نمردیم هنوز
سفره دار ماه مهمانی تویی
رازق رزق دعا خوانی تویی
بانی چشمان بارانی تویی
با خبر از درد پنهانی تویی
دوباره اشک غم از گونه ام سرازیر است
امام حیِّ من! احیای بی تو دلگیر است
دوباره لیله ی قدر آمد و گمان دارم
مقدر است نیایی؛ فراق تقدیر است
غمت برای دل مبتلای من کافیست
رسد همین که به گوشت صدای من کافیست
دوباره لیلهٔ قدر آمده گل نرگس
بپیچد عطرت اگر در هوای من کافیست
خوش به حال من و خدای حسین
هر دو گشتیم مبتلای حسین
پدر و مادرم فدای پدر ….
مادری که شده فدای حسین
سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت
بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت
(روضه) دارم من و افطار لبم نان حسین
رزق ماه رمضانم همه احسان حسین
پیش از افطار شنیدم پدرم تشنه که بود
زیر لب گفت فدای لب عطشان حسین
من پیر شدم عمه خمید آخر عمری
در کنج خرابه چه کشید آخر عمری
جا داشت بمیریم که بانوی وقارت
همراه سر و نیزه دوید آخر عمری
شور سفر کردن ز تو دلشوره با من
حالی بپرس از ما میان کوی و برزن
از یُمن ما آباد میشد هر خرابه
دیدی که آخر در کجا کردیم مسکن