شعر ولادت امام زمان

همسایه جمکران

زمین خورده ی آسمانیم ما
بهاری به شکلِ خزانیم ما
که در بوته ی امتحانیم ما
خدا هرچه خواهد همانیم ما
فقیران صاحب زمانیم ما

غبار کوی تو

غبار کوی تو هرجا که در هوا برخاست
نشست بر دل و آه از نهاد ها برخاست

کجا زیارت ناحیه خوانده ای که چنین
ز جمکران تو هم عطر کربلا برخاست

دل عُـشّـاق

باید بنویســد قَـلَـمِ بــاورم از تو
تا رنگ نشیند به تنِ دفترم از تو
تا قـدرت پـرواز بگـیرد پَـرم از تـو
تا حِسّ تَـعلُّق بپـذیرد سرم از تو

قمار عشق

شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
مسلمان می‌شود هرکس که اسلامش علی باشد
خدا می‌خواست پیغمبر که پیغامش علی باشد
ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد

منزلت

آئینــه‌ی تمــام نمــای خــدای مــن!
ای جــاده‌ی عبــادت بــی‌انتهــای مــن
ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار
ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن

امواج

اگر بِرکه‌ام ماهتابی شدم

اگر ذره‌ام آفتابی شدم

مرا مَست کرده هوایِ نجف

علی گفتم و هِی شرابی شدم

برهان

دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان، خلیفه ی رحمان رسیده است

حضرت خورشید

مژده بیدار دلان پیک سحر در راه است

شب دلواپسیِ منتظران کوتاه است

همه جا صحبت درمان تب سختی هاست

همه جا حرف سرِ نسخه ی خوشبختی هاست

هجران

تا که زیر بار هجران سینه سنگین می شود.
دیده ی مانده به راهت ابر غمگین می شود.
شور بختی قسمت هر کس ندارد باورت.
از بهارت کام دل یک روز شیرین می شود.
دفتر عمرم ندارد برگه ای غیر از گناه.

دِعبل

رُخصتم دِه که نوکرت باشم
من بیچاره ، یاورت باشم
خانه ی تو کجاست؟ آقاجان!
قصد دارم مسافرت باشم

رخصت

بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا
می برد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا
خستگی.. دلواپسی معنا ندارد خنده کن
پس بیا همراه شو ای جان من تا سامرا

غیرت شیعه

بیا ای گل بیا بی تو زمین سرد و زمان خسته
بهاران است و لیک آمد خزان در باغ نو رسته
بیا در غیرت شیعه که این آیین نمیگنجد
تمام مسجد و محراب و درهای حرم بسته

دکمه بازگشت به بالا