علیرضا خاکساری

سالیانی درد

سالیانی درد بی درمان هجران مشکل است

بی کسی درشهرغربت ای رفیقان مشکل است

سالیانی جای دور افتاده تبعیدت کنند…

سالیانی  در غل و زنجیر زندان مشکل است

مدیون دم

مدیون دم ” عناصرالابرارم ”
محزون غم ” دعائم الاخیارم ”
مرثیه سرای این شب غم بارم
یک روضه ی باز اربعینی دارم

میرسد روزی که

میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت

میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت

عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود

میرسد روزی که با حال بکا می بینمت

میکشد برون

وقتی که از زبان کهن میکشد برون

از فعل و فاعِلُن فَعَلَن میکشد برون

با لطف اوست شاعرش از بین واژه ها

مرثیه ای به وزن محن میکشد برون

روضه ای کشنده

گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو

رحمی کن

رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز

یا لا اقل به صورت مینای ما مریز

آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز

خاری به پای کوچک زهرای ما مریز

تو میان طشت

تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

نشد که شد

کربلا قحط آب نشد که شد

جگر تو کباب نشد که شد

زیر کوهی ز تیغ و نیزه و تیر

حال و روزت خراب نشد که شد

بنیانگذار

در میان آفرینش شاهکاری زینبی

تا ابد محبوبه ی پروردگاری زینبی

 دلربایی دلبری ای نازنین زین أبی

زینت بابای خود هستی و آری زینبی

حسن کرببلا

عزیز من این قده اصرار نکن

مادرتم اومده , اصرار نکن

درسته مرد میدون نبردی

اما اگه بری و برنگردی

سیرو سلوک

مجنونم و نگاه لیلی میخوام

خاطره معشوقمو خیلی میخوام

عمریه با غصه دلم عجینه

سیر و سلوک عاشقی همینه

من تو رو دارم

من تو رو دارم دیگه غم ندارم
من تو رو دارم چیزی کم ندارم
به من بگو که چی شده داداشی
دق میکنم اگه پیشم نباشی

دکمه بازگشت به بالا