احمد شاکری

غم هجران

کوله بارِ غم هجرِ تو کشیدن تا کِی؟
بین این دَشتِ پُر اَز خار دویدن تا کِی؟

هرقدَر ناز کنی باز خریدارش هَست
نازنینا تو بگو ناز خریدن تا کِی؟

خضاب زخم شدى

خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته

رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته

عباس من

میخواستی زیباترین شق القمر باشی
مثل همیشه نازنین باید که سر باشی

خیلی هیاهوی نگاه دشمنان سخت است
باید کنارم بعد اینها بیشتر باشی

جانِ بابا

اشک من میبارد از اینکار خیلی دلخورم
از شما نه از خودم اینبار خیلی دلخورم

گفته بودم میرسی و سیر میبینم تو را
حیف شد از این دو چشم تار خیلی دلخورم

بیا برگردیم

خدا کند نشود خیمه ای بنا اصلا
در این مکان نشود آتشی رها اصلا

خدا کند نرسد دست بادها حتی
به بندهای نقاب سکینه ها اصلا

بهار زندگانی

تو را می شویم و آه از دهانم می چکد هردم
بهار زندگانی مثل پاییز است و دلسردم

دوباره خون تازه می چکد اسما مواظب باش
من این نیلوفرم را از دل آتش در آوردم

حضرت باران سامرا

ما مانده ایم و حسرت ایوان سامرا
جامانده ایم و دست به دامان سامرا

ما کسب آبرو ز غبار تو می کنیم
از ذره های خاک بیابان سامرا

تمام عشق

سوگند می خوریم به قالو بلای عشق
سوگند می خوریم به بدرالدجای عشق
ما زنده ایم زنده به حال و هوای عشق
خانه به دوش و در به در کوچه های عشق

غروب بی تو بودن را خودت بانو تصور کن
نگاه حسرت من را خودت بانو تصور کن

کنارم باش تا آخر، فلانی داشت می خندید
غرور تلخ دشمن را خودت بانو تصور کن

معما شدی

طوفان شده است یا که تو دریا شدی علی
هرجای دشت می نگرم جا شدی علی

این گونه ریختی همه جا پس چرا تو را
پیدا نمی کنم و معما شدی علی

تماشات می کنم

شب ها به پای نیزه مناجات می کنم
وقتی به روی نیزه تماشات می کنم

هر روز ظهر مشک به دوشم ببین که آب
بین همه برای تو خیرات می کنم

ضربه پهلو

از کودکیش مثل پدر درد کشیده
همپای یتیمی چقدر درد کشیده

سخت است بفهمد که کسی درد کسی را
درکش نتوان کرد مگر دردکشیده

دکمه بازگشت به بالا