اسماعیل روستائی

من اویسم

من اویسم قرن ندارم که
دوره گردم وطن ندارم که
آرزویم فقط غلامی توست
طلبی از تو من ندارم که

احلی من العسل

به یاد کرب و بلا مانده قاب تصویرش
به گوش می رسد آنجا هنوز تکبیرش

ز یادها نرود که چگونه نزد عمو
رسیده بود، به آن گریه سرازیرش

حیدر مدد

شاهی که غیر سرورم،او را خطاب نیست
کس جز خودش به نزد من عالیجناب نیست

مقصود من ز عرض ارادت خود علی است
تعظیم کردنم به هوای ثواب نیست

کریم اهل بیت

درّ خلقت که هست ریحانه
روی دستش گرفته دردانه

نوه ارشد رسول آمد
سجده کرده علی به شکرانه

بی آبرو و عاصی

بی آبرو و عاصی و بدکار آمد
آن که گناهانش شده بسیار آمد

امشب صدایت می زنم با شرمساری
عبد خراب و مستحق نار آمد

مادر

مادری که محور کاشانه بود
نیمه شب ها قصه گوی خانه بود

فاطمه در بستر اطفال خویش
قصه می گفت از همه احوال خویش

یا الله

خبر از معطلی ات بر سر بازار نبود
خبر از هلهله و خنده اشرار نبود

بود یک شهر همه دست ادب بر سینه
دور تا دور شما دشمن بسیار نبود

تکیه کوچک محله ما

تکیه کوچک محله ما
رونق فوق العاده ای دارد
تکه ای از بهشت رنگین است
گر چه تصویر ساده ای دارد

ارباب من

از این در با صفاتر من ندیدم آستانی را
به جز اینجا نمیدانم در این عالم نشانی را

ملائک اذن میخواهند بزرگان آرزو دارند
که در این محفل گریه بشویند استکانی را

آه رباب

با آن صدای خسته و اشک مثالی اش
گردیده باز همدم طفل خیالی اش

این روضه زنانه جگر پاره میکند
دارد رباب صحبت گهواره میکند

یا ایهاالرسول

یا ایهاالرسول سرم خاک مقدمت
چشمان فتنه کور که بالاست پرچمت

عزت برای توست که در بین انبیا
والاترین شدی و خدا کرد خاتمت

صفای روضه

وقتی که باید عمر را بی روضه سر کرد
بهتر که از این زندگی صرف نظر کرد

جان را بگیر اما صفای روضه را نه
آخر چه خاکی باید از این غم به سر کرد

دکمه بازگشت به بالا