زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد
اشعار شهادت حضرت رقیه س
ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست
سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست
عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه, سر بابایم
هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد
شایدبرای غارت پیکر شلوغ شد
گلسر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟
بابا چه کرده ای که چنین با تو تا کنند؟
هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند
من را به درد بی پدری مبتلا کنند
اینها تمام از پدرت زخم خورده اند
پس آمدند از دل خود عقده وا کنند
با این نفس زدن بدنم درد می کند
با هر تپش تمام تنم درد می کند
پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام
تا انتهای سوختنم درد می کند
باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی
درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی
باباسلام پس تو چرا دیر آمدی
حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی
نیمه ی شب ماه تابانآمده
گوشه ی ویرانه مهمانآمده
خانه ام را آب و جارومی کنم
فرش راه یار گیسو میکنم
السلام علیک یامظلوم
به خرابه خوشآمدی بابا
آفتاب از کجا درآمده است
که به ما هم سریزدی بابا
نامیشدی , روی لب اینیّ و آنی
یاشایدم بابای از ما بهترانی
بدجورسیلی خورده ام این چند روزه
خوردم, ولی حتی دریغ از تکّه نانی