السلام ای طلیعه ی انوار
مادر طیّبات و پاکی ها
اعتبار قنوت اهل زمین!
آسمانی ترین خاکی ها
السلام ای طلیعه ی انوار
مادر طیّبات و پاکی ها
اعتبار قنوت اهل زمین!
آسمانی ترین خاکی ها
افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت
در گوشه ای نشسته فقط آه میکشد
مادر , ز دست می رود آخر کبوترت
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
ابریست کوچه کوچه, دل من , خدا کند
نم نم, غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
چشم خیسم به تماشای دری سوخته شد
آن زمانی که به پشتش سپری سوخته شد
آهزینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …
برتن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!
آنقدَر از خارها بر برگ گل رد مانده که
بوسهی باران ندارد روی بهـبودی اثـر
تا سرفه میکنم بدنم درد میکند
زینب مرا نبوس, تنم درد میکند
از من نخواه با تو کنم درد دل علی
تا حرف میزنم دهنم درد میکند
من بیشتر برای شما گریه می کنم
دیگر نپرس اینکه چرا گریه می کنم
آقا , تمام فاطمه نذرِ نگاه توست
آری امیر , داغ تُرا گریه می کنم
شکسته تر شده و دستبر کمر دارد
چه پیش آمده ! آیاحسن خبر دارد؟
به گریه گفت که زینب مواظب خودباش
عبور کردن از این کوچه ها خطردارد
شُور کردند که دهند تو را عذاب
اولی و دومی های خراب
مانده روی خاک آن ختم رسل
در سر خود آورند چندین سراب
وقتی شکست پهلوی زهرای خانه را
افتاده دید قامت آقای خانه را
فریاد زد سَر همه : هیزم بیاورید
آتش , گرفت دامن ِ دریای خانه را