بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت
از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت
شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت
از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت
بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت
از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت
شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت
از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
پایم حریف خار مغیلان نمیشود
دست شکسته یار گریبان نمیشود
گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا
آری , سر رقیه پریشان نمیشود
اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟
بابا چه کرده ای که چنین با تو تا کنند؟
هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند
من را به درد بی پدری مبتلا کنند
اینها تمام از پدرت زخم خورده اند
پس آمدند از دل خود عقده وا کنند
با این نفس زدن بدنم درد می کند
با هر تپش تمام تنم درد می کند
پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام
تا انتهای سوختنم درد می کند
باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی
درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی
باباسلام پس تو چرا دیر آمدی
حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی
نیمه ی شب ماه تابانآمده
گوشه ی ویرانه مهمانآمده
خانه ام را آب و جارومی کنم
فرش راه یار گیسو میکنم
السلام علیک یامظلوم
به خرابه خوشآمدی بابا
آفتاب از کجا درآمده است
که به ما هم سریزدی بابا