ای جانِ جانِ جانِ جان ، کز جانِ جانان جان تری
وی نیکِ نیکِ نیک ها ، کز نیک ها نیکوتری
کارت دمادم دلبری ، از دلبران دل می بری
جان میدهی دل می بری ، از دلبران با دلبری
ای جانِ جانِ جانِ جان ، کز جانِ جانان جان تری
وی نیکِ نیکِ نیک ها ، کز نیک ها نیکوتری
کارت دمادم دلبری ، از دلبران دل می بری
جان میدهی دل می بری ، از دلبران با دلبری
خوبست این شبها که مهمان خدائیم
پیوسته مشغول مناجات و دعائیم
مهمانسرا باز است و رزق ما فراوان
باحق غریبه نیستیم و آشنائیم
نازل شده به دفتر ما «حاوسینونون»
بارانِ وحی، آمده با حاوسینونون
درگیرِ لکنت است، زبانِ فرشتگان
شد «عین و را و شینِ» خدا حاوسینونون
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
رمضان تازه از امشب رمضان خواهد شد
خبر آمدنش بین گداها پیچید
همه گفتند فراوانی نان خواهد شد
ای سر پناه دائم بی سر پناه ها
ای مقصد رئوف و پر احساس آه ها
ای مهربان امام سپید و سیاه ها
بر ذمه است گر چه تمام گناه ها
پرچم حُسن به دستان تو جا خوش کرده
هیبت اللهِ علی در تو تراوش کرده
چه غم از تاریکی قبر که تو فانوسی
همهی دهر چنان نهر و تو اقیانوسی
تا نشستم با ادب هر بار، پای سفره ات
شد کرَم پشتِ کرَم تکرار، پای سفره ات
راه دادی و چه تحویلم گرفتی باز هم
چشم پوشی کردی از بدکار، پای سفره ات
آمدی و در نگاهت عشق سرگردان شده
باغ سرشار از گل و آیینه ها خندان شده
خاک تا افلاک دورا دورِ تو در حرکتند
کهکشان تا کهکشان یکباره دُرّافشان شده
نام تو را تاج کریمان مینویسم
با خط زر در عرش رحمان مینویسم
از تو سخن گفتن اگر چه کار من نیست
مدح تو را در حد امکان مینویسم
در همنشینی با نبی دیدی کمالت را
جَلَّ جَلالُ رَبی اوصاف جلالت را
تا اینکه شانت را بیارد بیشتر پائین
از عمد بالا برده دشمن سن و سالت را
بدون عشق ،بیتی در خورِ املا نخواهد شد
که بی اذن قلم شاعر ! غزل انشا نخواهد شد
شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان ، منها نخواهد شد
ما تا خُدا خُداست فـدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم
(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)