رضا دین پرور

صاحب عزا

تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان
درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست
درست آمده ای! این گرفته رو زهراست

علت خلق ماسوا

علت خلق ماسوا زهراست
ستر ناموس کبریا زهراست

بر چهله نشینی احمد
آنچه دادند در حرا زهراست

فاطمه جان

فاطمه جان! غصه ام را بسکه تنها میخوری
بین خانه بی هوا، از این و آن پا میخوری

چل نفر آماده با هیزم میان کوچه اند
پشت در که می روی حتماً به دعوا میخوری

همسر پهلو شکسته

آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست

فَمَن یَمُت یَرَنی

تمام دلخوشی زندگی من این است
که وقت مرگ می آئی و مرگ شیرین است

مگر نگفتی علی جان؛ فَمَن یَمُت یَرَنی
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است

ای جانِ شفا

لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست

بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست

دریای رحمت

ساحل دریای رحمت، غرق عصیان آمدم
آبرویم را نریز آلوده دامان آمدم

بعد عمری سرکشی و معصیت برگشته ام
با دو چشمِ پُر گناه و خیسِ باران آمدم

نیامدی

ثانیه های عمر من تباه شد نیامدی
روزشمار من پر از گناه شد نیامدی

سال نمای هجر را صفحه به صفحه خوانده ام
هجر تو بیشتر زسال و ماه شد نیامدی

به پای عشق

اگر چه دل به پای عشق پا نیست
ولی یکدم ز کوی تو جدا نیست

چه سرّی خفته در قاموس چشمت
که در آن غیر راز اِنّما نیست

آمدم باز درِ میکده ات

آمدم باز درِ میکده ات گریه کنان
تشنه ام، تشنه ی دیدار، سبویی برسان
اینطرف آنطرفم جان رقیه نکشان
بنده ات را به سر سفره ی زهرا بنشان

ماه شب چارده

کسی که ماه شب چارده اسیرش بود
سرِ تمامی افلاک، سر به زیرش بود
کسی که دست خدا دستِ دستگیرش بود
هزارچشمه ی جوشان پی کویرش بود

دل تنگم

نم پس نمی دهد دل تنگم برایتان
جز قطره های اشک که ریزم به پایتان

دستی به چشمِ مانده به راهم نمی کشید؟!
دستم دخیلِ پنجره های عبایتان

دکمه بازگشت به بالا