سید پوریا هاشمی

یا محسن

پای تو اهل بکا کم میارن
صائبا محتشما کم میارن
واسه تو شعر و قصیده کم میگن
واسه مدحت شعرا کم میارن

نسیم صبح

مثل نسیم صبح به عرفان‌ رسیده ایم
وقتی بدست بوس کریمان رسیده ایم

یک دسته ساختیم و به صحن مطهرش
با نغمه امام رضا جان! رسیده ایم

چه باید بکنم

خسته خسته ام ای یار چه باید بکنم
رفتم از یاد تو انگار! چه باید بکنم

این دوماه از کف من رفت و‌ نکردم کاری
وای از غفلت بسیار! چه باید بکنم

دست کریم

به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت

سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت

وقت رفتن رسیده

نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی

راه مشهد

در آستانت از تو پنهان نیست حیرانم
مانند یک نوزاد پاکم زیر بارانم

پای مرا بشکن که پابند خودت باشم
دستم بدامانت ببین الوده دامانم

یاریم‌ بده

ای طشت یاریم‌ بده دیگر بریده ام
این زهر را را به قصد شفایم چشیده ام

کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام

خرج روضه

من‌ از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین
خادم ناقابل این آستان بودم حسین

خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد!
سود کردم پیش تو! گرچه زیان بودم حسین

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

قولی بده

دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی

نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی

چوب ها

علویات گرفتار یزیدند حسین!
با چه زجری دم این کاخ رسیدند حسین

صندلی بود ولی یکسره سرپا بودند
ایستادند و زپا درد بریدند حسین

راضی شدی

این سی شبه ازدست ما راضی شدی یا نه؟
ارباب جانم از گدا راضی شدی یا نه؟

سی روز میخواندیم سی شب گریه میکردیم
هم پای تو هم پای زینب گریه میکردیم

دکمه بازگشت به بالا