شعر آیینی

یا صاحب الزمان(عج)

خلاصه عرض کنم حال گریه دارم را
دلا بسوز که گم کرده ام‌ نگارم‌ را

نشسته ام سر راهت بلند میگریم
مگر که گوشه چشمی کنی هوارم را

همه عمر در تباهی

همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت

پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت

یا صاحب الزمان(عج)

بنای سوختن امشب اگر نداشته باشد
چه بهتر است که پروانه پر نداشته باشد

نه سرزنش نکنید..،این دلی که سوخته شاید
به غیر آه کشیدن هنر نداشته باشد

خدای من

آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده
همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده

درب مهمانی خود را کمی آرام ببند
یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده

بیا ببخش مرا

دوباره با غم و اندوه و آه برگشتم
ببخش باز مرا با گناه برگشتم

قبول کن پدرانه مرا در آغوشت
که مانده از همه جا بی‌پناه برگشتم

زخم تیر معصیت

زخم تیر معصیت روی پر و بالِ من است
هر پَری روی زمین دیدی، بدان مال من است

دستِ من از دامنت وقتی رها شد..،گُم شدم
این همه سردرگُمی آثارِ اِهمال من است

بار معصیت

بار معصیت به دوشم بار شد
صفحه ی قلبم سیاه و تار شد

بس که تیر از سوی شیطان خورده ام
چشم هایم خشک شد، بیمار شد

بر درگهت آمدم الهی

بر درگهت آمدم دوباره
با جرم و خطای بی شماره
گویم به دو چشم پر ستاره
(بر درد دلم تویی مخاطب
ما را به علی ببخش یا رب)

شکرخدا

به دو سجده شکرخدا کنم
که مرا سپرده به دست تو
شده ام اسیر خُم از ازل
به هوای دام الست تو

العفو

ای که با گوشه نگاهت درد درمان می شود
تو بگو که سرنوشتم چون شهیدان می شود ؟

چند روزی مانده تنها از جوانی ، آه آه
غافلم من از خودم دارد زمستان می شود

به تو پناه آوردم

نشسته ام که دلم را به غم دچار کنم
برای دیده شدن آنقَدَر هوار کنم!
خدا،خدا نکنم پس بگو چکار کنم
ز دست معصیتم سمت تو فرار کنم

ای مهربان

ای دست گیر ، بیعتِ ما را قبول کن
این بار هم زعامتِ ما را قبول کن

ای مهربان به چشمِ طمع آمدیم ما
گفتی بیا ، جسارت ما را قبول کن

دکمه بازگشت به بالا