شعر روضه

روسیاه آمده ام

روسیاه آمده ام گرچه سرم پایین است
منم آن بد که به بخشیده شدن خوشبین است
منِ آلوده کجا دعوتِ این ماه کجا
چه قَدَر سفره ی مهمانیتان رنگین است

راه سعادت

باز شد بر بندگان راه سعادت بازهم
می‌شود در کنج عزلت کرد خلوت بازهم

آهِ من، من را درِ این آستان آورده است
در بساطم نیست جز این آهِ حسرت بازهم

رویم سیاه

مویم سفید گشته و رویم سیاه شد
رویم سیاه… هر چه که شد از گناه شد

سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم
طی شد جوانی من و عمرم تباه شد

عبد خطا کار

از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را
خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده
پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را

زیر مرکب شد

روزه اش را سنان شکست آخر
نیزه ای را به جای خرما خورد

سرش از نیزه ای زمین خورد و
بدنش هم سه روز گرما خورد

حال بکاء

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

دلم وا شد

همینکه ناله زدم عفّوکَ دلم وا شد
نیایش تو دلِ مرده را مسیحا شد
هر آنکه دور شد از فیضِ تو دلش مرده است
هر آنکه پیشِ تو برگشته زود احیا شد

روسیاهِ جا مانده

دوباره آمده این روسیاهِ جا مانده
همان کسی که از این قافله جدا مانده
دوباره آمده این بنده ی گنهکارت
به نفسِ خویش همانی که مبتلا مانده

مهمونتم آقا

من این شبا مهمونتم آقا
راهم دادی بازم تو این خونه
باید خودت فکری کنی واسم
حال دلم خیلی پریشونه

حصن حصین

من بد ؛ ولی هستی تو از هر بهترین بهتر
مهمانتم دیگر چه میخواهم از این بهتر ؟
ماه مبارک شد دوباره سفره ات پهن است
این روزها دارم به احسانت یقین بهتر

رحمت واسعه

هر که دارد سر سودای خدا بسم الله
هر که دارد هوسِ سفره ى ما بسم الله

میزبانان سحر منتظر مهمانند
هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله

الهی العفو

دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت
جاده ی بی عشق تو غیر از خطر چیزی نداشت

لذت عصیان گذشت و ذلت آن مانده است
معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت

دکمه بازگشت به بالا