شعر شعر مصائب اسارت شام و کوفه

من داغدارم

شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید
خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید

کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست
نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید

راه بلا

لحظه در لحظه در این راه بلا میریزد
زخم یک بام ز سنگ دو هوا میریزد

هر که دارد هوس کرببلا گریه کند
اشک خون منتقم آل عبا میریزد

جگرم سوخت

کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من
وای از شام که بغض پدرم را دارند

سرهرکوچه معطل شده ام خسته شدم
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند

الشام الشام الشام

مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام
ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها
ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام

عزا گرفتم

خون می‌چکد به دوشم از چشمهای نیزه
من هم عزا گرفتم با های های نیزه

یا شهر تیره گشته یا تار گشته چشمم
تنها تو را شناسم ای روشنای نیزه

سایه‌ات به سرم

خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد
وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد

بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم
که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد

سر برادر من

سلام ای سر خونین، سر برادر من
سرت چه‌ها که نیامد عزیز مادر من

لبی که بوسه بر آن می‌زده‌ست پیغمبر
یزیدمی‌زندش چوب، خاک بر سر من

سلام ای سر

سلام ای سر خونین، سر برادر من
سرت چه‌ها که نیامد عزیز مادر من

لبی که بوسه بر آن می‌زده‌ست پیغمبر
یزیدمی‌زندش چوب، خاک بر سر من

هلالِ ماه

هلالِ ماه بودن با تو و قدِّ کمان با من
برای حفظ این پرچم امیر عشق جان با من

تلاوت کن قیامت را که منبرها به پا خیزند
بخوان یَحیای من آیات را تفسیر آن با من

بارِ غمت

بارِ غمت را دوشِ ما، طاقت ندارد
هفت‌آسمان و ماورا، طاقت ندارد

گوشِ فلک را یک‌نفر، محکم بگیرد،
یک جمله، از مرثیه را طاقت ندارد

گریه کردم

گریه کردم بس که از داغ تو بیمارم حسین(ع)
تار می بیند دو چشمانِ عزادارم حسین(ع)

می نشیند با شروعِ روضه چشمانم به اشک
تا ابد این رزق را از مادرت دارم حسین(ع)

در دِیْرِ سینه ام، شد دلم دخیلِ.

رگهایِ حنجرت، بر ضریحِ نیزه.

دینم عوض شده، تا که دل سپردم.

بر آیه آیه ات، ای مسیحِ نیزه.

دکمه بازگشت به بالا