شعر شهادت اهل بیت

شکسته ساقه ی او

دخیل بسته فلک بر ضریح زنجیرش
نماز گریه کند با نوای تکبیرش

شکسته ساقه ی او آیه ای مقطعه بود
که هیچ سوره نیاورد ، تاب تفسیرش

یا باب الحوائج

پیش او وقت گدائی صحبت از سوگند نیست
چندمین بار است،یا…،نه صبحتی از چند نیست

ذکر یا باب الحوائج،جان گرفت از جود او
بشر حافی بی سبب با ذکر او خرسند نیست

آمد به لبش جان

آمد به لبش جان و شبش را سحری نیست
جز مرگ به لب هاش دعای دگری نیست

بر دوست و دشمن همه آن خیر رسانده
شایسته ی این مرد خدا خونجگری نیست

قفس را مگشایید

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست

آه من

همین که آه من از قلب محزون می شود پیدا
چنان بغض گلو با اشک ، افزون می شود پیدا

دلم تا یاد آن داغ جگر سوز تو می افتد
برای مرثیه هر بار مضمون می شود پیدا

یابن الزهرا(س)

تازیانه ضربه اش برای گونه مُهلک است
مُهلک است اگر به دست سِندی ابن شاهک است

جز سکوت فاطمیِّ تو که کرده عاجزش
ذکر یا علی علی برای او مُحرّک است

یا موسی بن جعفر

احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مِلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم

روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم

یا باب الحوائج

تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان
شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان

شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی
تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان

غم آمده ست

غم آمده ست رفیقی رسیده پیش رفیقی
چه با مرام طبیبی عجب رفیق شفیقی

سیاه چال هم از او تو را دمی نگرفته
صعود کرده به پایین هلا چه طیِّ طریقی

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا

هادی راه

ذره ای از خاک پای حضرتش شد آفتاب
ماه از شرم جمالش زد به روی خود نقاب

گل بدون مهر او خار است،اما عکس آن
شک ندارم حب او از خار میگیرد گلاب

غریب آقام

دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد

زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر ناله‌ی زهرا نکشد

دکمه بازگشت به بالا