شعر مدح اهل بیت

گوشه ایوان ‌تو

جز گوشه ایوان ‌تو , دل بند ندارد
آری اثرِ بندِ تو را , پند ندارد

از عارف و عامی همه دل داده به زلفت
زنجیر کسی اینهمه دربند ندارد

علمدار

ماه در پای شب تار نخواهد افتاد
کار یوسف به خریدار نخواهد افتاد
اتفاقی سرِ بازار نخواهد افتاد
ذوالجناح از نفس اینبار نخواهد افتاد

شب زیارت ارباب

هوا هوای حسینیه ها شب جمعه
رسیده این دل من تا خدا شب جمعه

شب زیارت مخصوص سیدالشهدا ع
شب زیارت ارباب ما شب جمعه

مشتاق به دیدار

از خوب و بد هر عملت با خبرم من
چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من

صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم
صدبار دگر توبه کنی می گذرم من

کبوترِ حَرم

دوباره می‌روم آرام و بی صدا مشهد
سلام حضرت سلطان ؛ سلام یا مشهد

سلام می‌دهم از دور و می‌شوم نزدیک
چقدر فاصله‌ها کم شده‌ست , تا مشهد

کریمِ ایل و تبار پیمبر

شاهنشهند و بنده نوازند و دلبرند
آنانکه غرق طاعت الله و اکبرند

فرقی نمی‌کند به گدا الطفاتشان
هر دو, کریمِ ایل و تبار پیمبرند

نمیخوای بیای آقا؟

وقتی که ندارمت رو پای کی سر بذارم
تو کدوم جاده باید گلای نرگس بیارم

همش از وعده ی اومدن شنیدن سخته
همه رو دیدن و روی تو ندیدن سخته

جمعه های پر غم

من گریه می کنم سحر انتظار را
تا که به سینه ام برسانی قرار را

دارد بدون تو سپری میکند دلم
این جمعه های پر غم و ناسازگار را

زهرا پاره‌ی جان من است

مدح زهرا را همین جمله کفایت می کند
چادرش حتی یهودی را هدایت می کند

ظاهرا روی زمین آمد و الا بین عرش
تکیه بر کرسی زده بر ما حکومت می کند

شاه عشق

قدرت به دست کیست به دستان حیدر است
او شاه عشق و شاه شفیعان محشر است
همپای جبرئیل سفر میکند به عرش
آنکس که خاک پای غلامان قنبر است

من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام

 

 

شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
مثل قدیم, شوهر خود را صدا کنی

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

ام ابیها

مادرم را دوست می‌دارم ؛ شما را بیشتر
پس عزیزی مثل جانم یا نه ؛ حتی بیشتر

در میان گرد و خاک راه تو گم می‌شوم
هر چه بانو می‌تکانی چادرت را بیشتر

دکمه بازگشت به بالا