نمیخواهم که در راه تو سنگ کوچکی باشم
به رنگ ترس در چشمان ناز کودکی باشم
نمیخواهم که حتی روبرویت اندکی باشم
نمیخواهم که در راه تو سنگ کوچکی باشم
به رنگ ترس در چشمان ناز کودکی باشم
نمیخواهم که حتی روبرویت اندکی باشم
با تو شریکم غصه و درد و بلا را
زینب بمیرد! رد نکن این بچه ها را
من وسعت دارایی ام این دو پسر بود
نذر غریبی تو کردم هر دوتا را
دمند و بازدمند
شبیه بازدم و دم همیشه پشت همند
قسم به عشق، قسم
برای یاری ارباب خویش هم قسمند
خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند
سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که؛
با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند
دَر هَوایت تا که باشم، پَر به دردم می خورد
زیرِ پایَت تا گُذارم، سَر به دردم می خورد
زندگانیِ خودم را خَرجِ روضه می کنم
مطمئنَّم روضه ها آخَر به دردم می خورد
چندیست کام از مرقدت سودای خام است
هجران زده بوسیدنش عرض سلام است
سنگ است سهم مرغ از بامت پریده
هر دانه ای جز دانهی بام تو دام است
من اگر از تو دمی دم نزنم می میرم
لحظه ای از تو اگر دل بکنم می میرم
من به نان و نمک سفره ات عادت دارم
نمک روضه نگیرد بدنم می میرم
چو نامید شدم پشتِ من دعایت بود
چو بسته شد نفسم از گنه، هوایت بود
به وقت حادثه گفتم امام ، ادرکنی
اگر چه من نشنیدم ولی صدایت بود
چشم نیاز دوختم به راه صاحبالزمان
امید بستهام به یک نگاه صاحبالزمان
امید بستهام ولی چقدر پُر توقعام
چشم گناهکار و روی ماه صاحبالزمان
خوشا به حال دل بیقرار بعضی ها
به این وجود پر از انتظار بعضی ها
به آب دیده نوشتم که یوسفم چه شده
کجاست خواهش و دارو ندار بعضی ها
ما نیافتادیم شُکرت از قلم ای جان حسین
باز میگوییم هردَم دَم به دَم ای جان حسین
مادرت فریاد میزد یابُنَیَ….سوختیم
آذریها تا که گفتند از حرم ای جان حسین
ای خفته در مزار سر از خاک کن برون
احوال چاکران تو بعد از تو در هم است
از دجله و فرات گذر کن به ملک پارس
کاینجا برآن جناب رفاهی فراهم است