شعر مذهبی

فقط على

خدا براى جهان کم نذاشت با حیدر
و گفت قبل ازل یا على و یا حیدر
خدا نوشت که روى زمین خدا حیدر
خدا نوشت که مولاى انبیاء حیدر

یدالله

اذکار تسبیح مناجاتم طرب دارد
محراب گویا نیت عرض ادب دارد
نام علی می‌جوشد و سجاده تب دارد
ذی الحجه ی این روزها بوی رجب دارد

امیرالمومنین حیدر

سماوات و زمین گوید…امیرالمومنین حیدر
اصول و فرع دین گوید…امیرالمومنین حیدر

خلیل الله می گوید…کلیم الله می گوید
و عیسی هم یقین گوید…امیرالمومنین حیدر

طلوع حیدری

آن روز ظهور دیگری داشت
در سینه دمی غضنفری داشت
خورشید طلوع حیدری داشت

آخر قدم پیامبر چیست؟
تکمیل رسالتش مگر چیست؟

جانِ عالم

بنویسید مرا بنده‌ى سلطان نجف
بنویسید که عالم همه قربان نجف
ما غباریم..غبارى زِ خیابان نجف
بنویسید على را گُلِ گلدان نجف

سلطان نجف

نزنم دم ز کسی جز دم سلطان نجف
نکشم پای دل از سفرهء احسان نجف

روز آغاز ، خدا نقش زده بر دل ما
جان تو جان جهان بسته به جانان نجف

مدح سُلطان

سبب شد تا بگویم بار دیگر مدح سُلطان را
همین که تازه کردم خاطرات شهر زنجان را … *
به خاطر باز آوردم‌ من این شعر درخشان را
“سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را”

رئوفِ آلِ غیرت

هر که می آید به این در می شود پس محترم
یا شود مانند نوکر می شود پس محترم

هرکه زوّارت شود در چند جا یاری کنی
زایرت حتّی به محشر می شود پس محترم

چشمِ گریان

این حوالی که چشمِ گریان نیست
خبری از بهار و باران نیست
حال چشمم که از تو پنهان نیست
خشک خشک است و جز بیابان نیست

عاشقی کردن

دور ایوان طلا گشتم و فهمید دلم
عاشقی کردن زوّار تو زیباست فقط

مردمان در پی مستی و دل ما پی توست
ذکر نام خوش تو عالی اعلاست فقط

باز گدا آمده

نیمه ی شب شده و وقت دعا آمده است
در زدم باز کنی باز گدا آمده است
باز با کوله ای از جرم و خطا آمده است
درِ این خانه به امید عطا آمده است

فضل و کرَم

ای که سر از فضل و کرَم بی انتهایی
دارالامان و کعبه ی اهلِ ولایی

ایران گلستان گشته از یمنِ حضورت
از لطف و احسانِ تو و از فیضِ نورت

دکمه بازگشت به بالا