شعر مرثیه

زخم جبین آورده ام

شمعی بیاور تا خودم پروانه ات باشم
آبی طلب کن تا خودم پیمانه ات باشم

مثل بیابان عرضِ حاجت بر تو دارم..،ابر!
تا شاهد باران دانه دانه ات باشم

روضه تعطیلی ندارد

هر کجا روضه به پا شد منبرش خلوت نشد
این تنور گرمتان هم آخرش خلوت نشد
هر حسینیه است باب رحمت و خیر کثیر
هیچ وقت این آستان پشت درش خلوت نشد

امام عشق

غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد

خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد

مولای مایی

تو بی عبا عمامه هم مولای مایی
ما شیعیان تو شدیم آقای مایی
تو ماورای عالم معنای مایی
پس تو تماما تو تماما های مایی

بساط روضه

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به ” لن ” ی

یا صادق آل عبا

شأنش برای دشمنانش نیز پنهان نیست
در کفر هم‌جایی برای رد قرآن نیست

فردای محشر دائما سر در گریبان است
هر کس که پای داغ او پاره گریبان نیست

آه

شُده از تیر و نیزه مالامال
پادشاهی که سَخت شُد پامال

تبلِ شادی زدند تا افتاد
از رویِ اسب خسته و بی حال

زیر مرکب شد

روزه اش را سنان شکست آخر
نیزه ای را به جای خرما خورد

سرش از نیزه ای زمین خورد و
بدنش هم سه روز گرما خورد

خانه دار علی

روشنا تر ز آب امّ بنین
بانوی با حجاب امّ بنین

انتخاب ابوترابی تو
افتخار بنی کلابی تو

ام البکاء

می سوخت و در سینه اهی شعله ور داشت
از بعد زهرا حال و روزی خون جگر داشت
با دیدن چشمان حیدر گریه می کرد
از غصه های هر شب و روزش خبر داشت

ذره ذره سوخت

ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد

بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد

یادم نرفته

برگشته ام کرب و بلا دور و بر تو
پیچیده عطر لاله های پرپر تو
جان می دهم هر روز بعد رفتن تو
توکشته ی صبری حسین یا خواهرتو

دکمه بازگشت به بالا