شعر مناجات با خدا

وقت استغفار

وقت استغفار حال زار را از من مگیر
حس و حال گریه بسیار را از من مگیر

چند قطره اشک مانده از همه دارای‌ام
پس عنایت کن همین مقدار را از من مگیر

بس کن رباب

هفتمین روزِ روزه را هر سال
روضه ی قحط آب می خوانیم
هر کجا شیرخواره ای دیدیم
شعر “بس کن رباب” می خوانیم

شب زنده دارها

دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده
عاشق همیشه وقت دیدار گریه کرده

به آشتى بنده , مشتاق تر خدا بود
از توبه گنهکار , غفار گریه کرده

ربنا یا ربنایم

آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست
عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست

ظلمت چنان اطراف قلبم را گرفته
که ربنا یا ربنایم کارگر نیست

رو سیاهم

رو سیاهم , بی پناهم آمدم
سربه زیرم غرق آهم آمدم

دست خالی نه … که دست پر ببین
این من و بار گناهم آمدم

سفره داری

خبر آمد رمضان است خدا… میبخشد
بی کم وکاست وبی چون وچرا میبخشد

معصیت کارترین باشی اگر با توبه
وسط بزم مناجات و دعا میبخشد

لا یمکن الفرار

پرونده ام شده است پر از اشتباه, آه
شرمنده ام از این سر و روی سیاه, آه

حمد شفا برام بخوانید نیمه شب
دل مرده ام ازین همه کوه گناه, آه

خسته ام

خسته ام از همه اِبرازِ پشیمانی ها
میخورم چوب از این تَرکه ی نادانی ها

هر چه پُل پشت سرم بود خرابش کردم
حال من ماندم و این وسعت ویرانی ها

روزی اشک

این توبه را اگر نپذیری کجا روم
دست مرا اگر تو نگیری کجا روم

گر نگذری ز روی سیاه جوانیم
موی سپید بر سر پیری کجا روم

کیست گنه کار تر از من

کوبنده در کیست گنه کار تر از من
سربسته بگو کیست گرفتار تر از من
با بیم وامید آمدم امشب سر سفره
با این که کسی نیست سبکبار تر ازمن

یا ایها العزیز

ای بودنت برای عبادت دلیل من
کعبه پر از بت است,کجایی خلیل من؟

دست مرا بگیر که در ابتدای راه
وامانده است نفس ضعیف و ذلیل من

اشک سحرها

جبرئیلِ دل من بال و پری می‌خواهد
چشم آلوده ز پاکی گوهری می‌خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می‌خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می‌خواهد

دکمه بازگشت به بالا