شعر هيئت

فاطمه ی ثانی

رسیده است به دل های مرده جان بدهد
رسیده است کمی عشق یادمان بدهد
نفس بریده ی نفسیم و امده ما را
هوای تازه ای در اخرالزمان بدهد

باب الحوائج

شب عید است و دل خراب شده
مست از باده های ناب شده
باده های بهشتی اند حلال
شب نوشیدن شراب شده

غربت ام کلثوم

از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است

غمش آنقدر بزرگ است که هر روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است

تکیه گاه خواهر

کوچکتری و در پناه خواهرت هستی
هر لحظه در پیش نگاه خواهرت هستی

بار بلا بر دوش زینب هست اما تو
هرچه نباشد تکیه گاه خواهرت هستی

ستون دین

من حسینی هستم و روضه ستون دین من
نوکری نوکرانت در جهان آیین من
تا غمت بر دل نشسته عیش می خواهم چه کار؟
شادی هر دو جهان دار دل غمگین من

قبه الحسین

ما از دعای خیر به هیئت رسیده‌ایم
از دولتِ حسین به عزت رسیده‌ایم

هیئت تمام زندگی ما غریب‌هاست
با پرچم حسین به قدرت رسیده‌ایم

همسر شیر خدا

کسی از خانه‌اش هر شب گذر روح‌الامین دارد
که از ترس خدا در سجده پینه بر جبین دارد

کسی که همسر شیر خدا باشد یقین دارم
خبر از عالم لاهوت و از عرش برین دارد

روزگار سیاه

با عروساش بین گذر نشسته
رو چادرش خاک چقدر نشسته
چند ماهه که بچه‌هاشو ندیده
چند ماهه اینجا بی‌خبر نشسته

کلب در میخانه

وقتی تب مستانه بودن مال من شد

ساقی شدی پیمانه بودن مال من شد

خیلی برایش غصه خوردم سالها تا

کلب در میخانه بودن مال من شد

کوچه ی شام

آن شب ز ترس و دلهره سرشار بودیم

ما فکر لحظه لحظه ی پیکار بودیم

بهر رضا,یت چشم خود بستیم امّا

بعد از نماز صبح هم بیدار بودیم

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬فقط شوق “کربلا” دارم 

تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟! 

دکمه بازگشت به بالا