عمریست که هستیم مسلمان حسن جان
عمریست دخیلیم به دامان حسن جان
ما ریزه خورِ سفره ى احسان حسن جان
تنها قسم مادر او جان حسن جان
شعر ولادت اهل بیت
تا که ذکر تو بجوشد دهن آمد به وجود
از دم و بازدم تو سخن آمد به وجود
بین ابروی تو پیوسته و بازو در هم
موقع جنگ دو شمشیر زن آمد به وجود
بسم رب النور ، من هستم مسلمان حسن
بوده از روز ازل دستم به دامان حسن
آمدم اصلا در این دنیا به فرمان حسن
عالمی دارم در اینجا با گدایان حسن
قصد من تا شما رسیدن بود
دست از از غیر تو کشیدن بود
تا تو هستی دلم چه غم دارد
آنکه دارد تو را چه کم دارد
آسمان می خواهم و حس خوش پرواز را
بال و پر می خواهم و دستی کبوترساز را
همسفر میخواهم و یک فرصت آغاز را
تا خدای نیمه این ماه راهی باز را
آروز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من
مژده امشب ثمر حیدر و زهرا آمد
نیمهء مه، قمر حیدر و زهرا آمد
البشاره، پسر حیدر و زهرا آمد
نور چشم و جگر حیدر و زهرا آمد
خانه ی فاطمه از عشق منور شده است
عرش در گوشه ی این خانه مصور شده است
امد از سمت خدا انچه مقدر شده است
به علی گفت ملک فاطمه مادر شده است
شاه و ماه ستاره ها سر زد
ماه و شاه ستاره ها سر زد
مشتری هم برای استهلال
سر راه ستاره ها سر زد
با تو دنیایم پُر از احساس و عرفان می شود
مِهرِ تو آمیخته با شیره ی جان می شود
ای امامِ باصفا ..دوّم ولیِ قلبِ ما
یک نگاهت بر دلِ ما شکلِ باران می شود
نیمه ی ماه رسید و قمری پیدا شد
از فرا سویِ زمان راهبری پیدا شد
نیمه ی ماه رسید و نَفَسم بالا رفت
نَفَسِ تازه تر از تازه تری پیدا شد
زینت دست حسن …دُرِّ کرامت شده است
خوبی اش نزد همه مایه ی عادت شده است
دَری ازسمت خدا وا شد و با بارشِ نور
وقت نازل شدن آیه یِ رحمت شده است