هیچ حالی شبیه ِ حالت نیست
هیچ روزی شبیه روز ت نیست..!!
آبهای ِ تمام ِ عالم هم
مرهم زخم ِ سینه سوزت نیست
شعر گودال
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
پاره پاره حنجرت را بوسه باران می کنم
عضو عضو پیکرت را بوسه باران می کنم
خاک اینجا ای برادر بوی زهرا می دهد
قتلگاه اطهرت را بوسه باران می کنم
جز خاک و خون برای تن خود کفن نداشت
گیرم کفن برای تنش بود , تن نداشت
شرمنده شد که خواهر او بی نصیب ماند
جایی برای بوسۀ او بر بدن نداشت
در قتلگاه چشم تو سمت خیام بود
دعوا برای غارت رأس امام بود
ای کاش مانده بود لباسی که داشتی
شاید برای مادر تو التیام بود
در درون میکده مخمور بودن خوب نیست
از بساط عشق بازان دور بودن خوب نیست
راز دل باید بیاید آخرش روی زبان
محضر معشوق ها معذور بودن خوب نیست
و الشّمر جالسٌ نفس انبیا گرفت
خورشید تیره گشت و دوباره هوا گرفت
دارد تمام عرش خدا می خورد زمین
و الشمر جالسٌ همه عالم عزا گرفت
گرچه دلم با دیگران در انفصال است
با او ولی در نقطه ی اوج وصال است
اینکه چه شخصی با چه ظرفی … این مهم نیست
هر کس به دنبالش پیِ فضل و کمال است
هیچ انتظاری جز خداوندی نداریم
از آنکه در شانش فقط جل جلال است
از ما چرا ایراد میگیرند مردم
از چشم او گفتیم چون نیکو خصال است
هرگز نمی گرییم, از سختی دنیا
گریه فقط بر زاده ی زهرا(س) حلال است
این گریه آخر می برد ما را به جنت
این آب دیده بهترین روزی سال است
در پیش چشم خواهر خود دست و پا زد
راوی این گفتار در مقتل “هلال” است
از داغ او زینب شده دیگر شبیه
پروانه ای که دم به دم در اشتعال است
یادت میاید بارها با حال زارم
گفتم که ماندن بی تو در دنیا “محال” است؟
هر جا رَوی من هم میایم با تو آنجا
از تو جدا بودن همانند “خیال” است
حالا تو بی من رفته ای زیر سم اسب؟
من هیچ … پاشو مادرت آشفته حال است
با افتخار از مو بلندت کرده انگار
آنچه میان دست خود دارد مدال است
بی سر رها شد از چه جسمت بین گودال
دنیا هزاران سال زیر این سوال است
هر چه لگد خوردم فدا یک تار مویت
من گریه ام از گریه ی طفل سه ساله است
جعفر ابوالفتحی
آن تندباد تیر, بگو با تنت چه کرد؟
با قلبِ مثل آینهی روشنت, چه کرد؟
وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است,
با ما, ببین که روضهی افتادنت چه کرد
آه افتاد ماه در گودال
ماه افتاد آه در گودال
عمه با نیزه های دور تنت
ساخت یک بارگاه در گودال
هل من معین بی کسی اش تا شنیده شد
رنگ جمال پرده نشینان پریده شد
تا شاه بی رمق شد و افتاد روی خاک
افسار گرگ های حرامی دریده شد
شور برپا می شود
“تا شهادت نامه ی عُـشّاق امضا می شود”
هر که جا خالی نکرد
دردهـای باطِـنیْش امـشب مُــداوا می شـود