سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تباست
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شباست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تباست
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شباست
تیر است نشسته بر بدنش … نه یکی دو تا
زخمی ست جای جای تنش… نه یکی دو تا
بی وقفه سوی صورت او سنگ می زدند
شاید رها کند سخنش… نه یکی دو تا
شمر و سنان دور و برت تاب میخورند
نان را به نرخ کشتن اصحاب میخورند
تنها برای این که لج ام را در آورند
با مشک شان کنار حرم آب میخورند
علیرضا خاکساری
دید از روی بلندی دلبرش آتش گرفت
زیرتیغ دشنه ها بال و پرش آتش گرفت
دید زیر آفتاب سوزناک کربلا
نیزه نیزه زخم های پیکرش آتش گرفت
دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد
دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود
امن یجیب ورد لبان زینبت بود
باز کردم دفتر شعرم و دیدم می گریست
هم زمین هم آسمان با او دمادم می گریست
تا قلم برداشتم دیدم قلم هم می گریست
نه قلم حتی تمام واژه هایم می گریست
ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز
رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز
رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان
بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز
هرچند دل تنگم ولی بهتر نیایی
زیرا دگر اینجا نباشد آشنایی
اینجا کسی فکر تو نیست آقای تنها
ازچه شما آقا همیشه فکر مایی؟
جان عالم تصدق سرتان
به فدای شما و مادرتان
تو امیری امیر قلب منی
این منم من همیشه نوکرتان
امشب قشنگترین شب لیلایی خداست
جشن تولد گل زهرایی خداست
باشدسرشت او ز تجلای نور حق
زیباترین تجسم زیبایی خداست
کور شو اهل سقیفه که عرب یل دارد
خوش قد و قامت و رعناست و هیکل دارد
وسط معرکه فریاد زند پیغمبر
اسدالله برو کار تو ایول دارد
علیرضا خاکساری
در روز جزا ولوله ای خواهد شد
با ذکر علی هروله ای خواهد شد
ای وای اگر علی غضبناک شود
در عرش خدا زلزله ای خواهد شد
علیرضا خاکساری