محسن صرامی

بانوی عشق

در همنشینی با نبی دیدی کمالت را
جَلَّ جَلالُ رَبی اوصاف جلالت را

تا اینکه شانت را بیارد بیشتر پائین
از عمد بالا برده دشمن سن و سالت را

عشق پیغمبر

رکاب آفرینش را درخشنده نگین هستی
چه باید گفت وقتی با پیمبر همنشین هستی

سری از مریم و آسیه و حوا و هاجر هم
از اهل آسمان هائی که مهمان زمین هستی

به او دادند کشتی را که در آن ناخدا باشد
در این دنیای خاکی او تجلی خدا باشد

خدا بود و نبی بود و بنا شد حضرت خاتم
نه در روی زمین بلکه امیر ماسوا باشد

رضوان

هرگز نمیخواهم به تن جان بی رقیه
زنده نخواهم ماند یک آن بی رقیه

کوثر برای فاطمه بود و رقیه
بیچاره آنکه خوانده قرآن بی رقیه

ام البکاء

از روز اول در کنار خواهرش بود
آیینه دار حسن و صبر مادرش بود

با روضه های مادر خود گریه میکرد
همراه بابا تا وداع آخرش بود

بانوی من

آشنا بودیم هر دو با فضای یکدگر
بوده ایم از قبل خلقت مبتلای یکدگر

من شدم منصوره ی تو،تو شدی منصور من
هر دو تا بودیم یار با وفای یکدگر

مجلس روضه

گوشه ای زانو بغل کردم،سحر دفتر به دست
گاه دستم روی سر بود و گهی هم سر به دست

رفته بودم مجلس روضه به عشق فاطمه
روضه خوان میگفت خورده در مدینه در به دست

راه ولایت

قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهید اول راه ولایت شد پسر آنجا

شکایت دارم از دل سنگی دیوار بیش از در
ولی آسیب اصلی را رسانده میخ در آنجا

بیمار علی

غیر تو نیست کسی کعبه ی سیار علی
گشته ام دور سرت یکصد و ده بار علی

حب تو دارم و از دشمن تو بیزارم
به ولای تو کنم هر نفس اقرار علی

شکایت دارم

قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهید اول راه ولایت شد پسر آنجا

شکایت دارم از دل سنگی دیوار بیش از در
ولی آسیب اصلی را رسانده میخ در آنجا

ثانی زهرا

طلب در محضرت اینگونه مطلب میشودقطعأ
فرشته بال می ریزد مقرب میشودقطعأ

تجلی خدا،ثانی زهرا،نفس پیغمبر
کسی که اینچنین شد زینت اب میشودقطعأ

دلخوشی

هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی

چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی

دکمه بازگشت به بالا