میسوزماز شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایایآخرت
دستم به دست بی رمقت میشوددخیل
در پیش دیدگان گهربارجبرئیل
میسوزماز شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایایآخرت
دستم به دست بی رمقت میشوددخیل
در پیش دیدگان گهربارجبرئیل
میسوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت میشود دخیل
در پیش دیدگان گهربارجبرئیل
از دین به جایحلم, تفاخر گرفته ام
اوصافی از قبیلتحجّر گرفته ام
در منجلاب کبرو حسد گیر کرده ام
حس می کنم کهبوی تنفّر گرفته ام
بچهگی کرده ام , پشیمانم
منندانسته شیطنت کردم
بغلمکن دوباره مثل قدیم
رونگردان زمن , غلط کردم (1)
سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ی والطور روی نیزه ها می بینمت
منبرو رحلت چه شد؟ای زاده ی ختمرسل
قاری مشهور!روی نیزه ها می بینمت
پریوشیکه غزل خوان مهربانی هاست
سهساله دخترک خانواده ی زهراست
شبولادت او روز مرگ نومیدی
شروعلحظه ی تحویل سال خورشیدی
به دلم دیدنت برات شده, به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی به خصوص, آخر هفته هام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی, نه نماز درست و درمانی…
چه بگویم خودت که می دانی, من چه اندازه خام منتظرم
فرشتگان سماائتلاف می کردند
به گرد بسترنرگس طواف می کردند
به زیر سایهی محراب سبز گهواره
پیمبران خدااعتکاف می کردند
ای یارجمکرانی من, یبن فاطمه
ای عشق جاودانی من, یبن فاطمه
خون مرا به پای فراقت نوشته اند
ای قاتل جوانی من! یبن فاطمه
ما راشهید اشک و محن آفریده اند
عاشق تر ازاویس قرن آفریده اند
امرخدای عزوجل بوده در ازل
مارا برای سینه زدن آفریده اند
دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
چه قدر ندبه بخوانم!چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی که از ایندل شکسته بیزاری!؟
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانههای ترکان سیاه
بی غسل وکفن به روی یک تخته ی چوب