وحید قاسمی

ای مهربان به این دل من هم نگاه کن

ای مهربان به این دل من هم نگاه کن
اوضاع عاشقی مرا, روبراه کن

طفل چموش نفس مرا زودتربگیر
با ترکه ی محبت خود سربه راه کن

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند

شب تجلی مهتاب

 زمینبه لرزه درآمد,شکست کنگره ها

 رهاشدند خلایق ز بند سیطره ها

 شبیکه آتش آتشکده فروکش کرد

 شبیکه خاتمه می یافت رقص دایره ها

 

وداع

بوی فراقمی دهد این گریه های من

ماتمگرفته شال سیاه عزای من

شرمنده ام که ازغم زینب نمرده ام

آقاببخش,درگذرازاین خطای من 

مزد نوکری

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

از طینت پلید خودم رو گرفته ام

با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام

برساحل عزای تو پهلو گرفته ام 

 جگر پاره پاره

اشکهایش به مادرش رفته

 سینه ی پر شراره ای دارد

 نه! به یک طشت اکتفا نکنید

 جگر پاره پاره ای دارد

آیینه زاده ام

آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم

هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم

ما را زدند مثل اسیران خارجی

دارم هزار راز نگفته در این دلم

تفسیر سرخ

 اینان که سنگ سوی تو پرتاب می کنند

 بی حرمتی به آینه را باب می کنند

 درقتلگاه,آن جگر تشنه ی تو را

 بامشک های آب خنک,آب می کنند

خورشید تنور

بوی بهشت می وزد از داخل تنور

 موسی گمان کنم که رسیده به کوه طور

 شبنم کنار ساحل آتش چه می کند؟

 این سیب سرخ داخل آتش چه می کند؟

الشام الشام الشام

ای نیزه دار, آینه بر نیزه می بری

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری؟

از کوچه های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به اباالفضل بنگری

گوهر شناس

چوب حراج زد به عقیق لب شما

یک ضربه ودو ضربه وباقی ضربه ها….

هرچه گذشت,هیچ کسی مشتری نشد!

بی قیمت است,گوهر گنجینه ی خدا

غزال گودال

جنجال بود و…

لب تشنه ای درگوشه ی گودال بود و…

گودال بود و…

ازنیزه و شمشیرمالامال بود و…

دکمه بازگشت به بالا