کفنم را ببر ولی طفلِ
بی کفن را بیاور ای فضه
از میان امانتی هایم
پیرهن را بیاور ای فضه
شعر آیینی
یک شب مرا هم محض دیدارت طلب کن
کمتر مرا با بی محلی ها ادب کن
عاشق نبودم نیستم دل بیقرارت
فکری برای این دل بی تاب و تب کن
شب و روزم همه با از تو شنیدن سِپری شد
عُمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد
همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی
دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد
این دلِ آتش زده باران نمی خواهدمگر
این وجودِ در به در سامان نمی خواهد مگر
در حریم پاکِ دل، هرکس که آمد خانه کرد
عاقبت این ملکِ دل سلطان نمی خواهد مگر
جز گدایی از شما کاری ندارد دست من
دست های ملتمس دامان نمیخواهد مگر
لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست
بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست
ساحل دریای رحمت، غرق عصیان آمدم
آبرویم را نریز آلوده دامان آمدم
بعد عمری سرکشی و معصیت برگشته ام
با دو چشمِ پُر گناه و خیسِ باران آمدم
ثانیه های عمر من تباه شد نیامدی
روزشمار من پر از گناه شد نیامدی
سال نمای هجر را صفحه به صفحه خوانده ام
هجر تو بیشتر زسال و ماه شد نیامدی
اگر چه دل به پای عشق پا نیست
ولی یکدم ز کوی تو جدا نیست
چه سرّی خفته در قاموس چشمت
که در آن غیر راز اِنّما نیست
آمدم باز درِ میکده ات گریه کنان
تشنه ام، تشنه ی دیدار، سبویی برسان
اینطرف آنطرفم جان رقیه نکشان
بنده ات را به سر سفره ی زهرا بنشان
هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
بانگ رسوایی من نیز ز مستوری توست
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه ی غمزه ی آن نرگس مخموری توست
ای لیل والنهار اسیر نبودنت
کی میشود تمام، مسیر نبودنت
ای مرجع ضمیر دعاهای اهل بیت ع
ای شرح دوریات غم عظمای اهل بیت ع
دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را
خوش تر است ار بدهی منصب شاهی ما را
به من بی سر و پا گوشه ی چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را