شعر روضه

عرش اعظم

معجزات چشم زهرا عرش اعظم ساخته
هاجر و آسیه حوا و مریم ساخته
از ازل بیت الاحرام کعبه ، بیت الفاطمه است
کعبه را تسبیح زهرا قرص و محکم ساخته

شرح غم

ز صبح ازل شرح غم فاطمه ست
کسی که ندارد عدم فاطمه ست
خدا را فقط یک قسم کافی است
به حق علی، ان قسم فاطمه ست

عجل وفاتی

حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی
چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی

نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند!
جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی

خنده‌ی نامحرمی

شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

سورۂ اخلاص

جذبه از یاقوت و گوهر میرود
سورۂ اخلاص و کوثر میرود

زجرها دیده ست اما غرق شوق؛
محض ِ دیدار پیمبر(ص) میرود

ای ذکر مناجات شب و خلوت حیدر
ای شیر ِ زنان ، بانوی با هیبت حیدر
جز حیدر کرار ، که قدر تو شناسد ؟
غیر از تو که داند به جهان قیمت حیدر

آخر چه کنم

آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد؟!
پهلوی تو خون ریزی بسیار نگیرد

در چند نفس پخش کن این یک نفست را!
تا پیرهنت حالت گلدار نگیرد..

سوسو می زند

شمع سوسو می زند شب گریه پروانه را
در خیال اش نیست حتّی باورِ پــرواز هم
مادری مانندِ هرشب بُغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد بــــاز هم

عجّل وفاتی

ردخور ندارد در مقامی که دعای تو
لب وا کُنی قطعی شود بانو شفای تو

عجّل وفاتی گفتنت را خوب حس کردم
با دیدن احوال زارِ بچّه های تو

مانند شمع

مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد

منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد

درد و دل

هم درد و دل دارم برایت بیش از اینها
هم با تو هستم پا به پایت بیش از اینها

من محرم تو بودم و تو محرم من
پس بوده زهرا آشنایت بیش از اینها

رنگ خزان

رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من
زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من

میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟
دیگر شدم بدون عصا آسمان من!

دکمه بازگشت به بالا