شعر مدح

ناموسِ خدا

ای آنکه ناموسِ خدا هستی
پرده‌نشین عرش، نام توست
جایی که عقلِ ما نخواهد رفت
بالاتر از آنجا مقام توست

عشقِ علی

هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد

آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد

یا امام رضا(ع)

وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد

شد پایتخت حاجت عالم، خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد

شُکرِ خدا

شُکرِ خدا که مستِ خُمِ شاه خیبریم
تحتِ لِوای حضرتِ ساقی کوثریم
ما جان گرفته از دمِ مولایِ قنبریم
زهرا دُعا نموده که پابست حیدریم

گره افتاده

گره افتاده اگر زلف گدا بر زلفش
کار داریم همه با گره در زلفش

هر که با هر چه سیاهى ست به پیشش ببرید
مى تراشد ز دل کفر پیمبر زلفش

دست یداللهی

تا دست یداللهیتان رازق کل است
در قلب گدای تو دگر کی غم نان است

از ترس نگفتیم خدایی خودت اما
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

در راه جنون

در راه جنون تو کسی دل نگران نیست
در بند زمین نیست و در بند زمان نیست
جز دیده وابروی تو رنگین وکمان نیست
بی نام تو در مأذنه ها نور اذان نیست

کوی عفو

بهار آمده بار دگر خدا را شکر
رسیده موسم سود و ثمر خدا را شکر

تضرع سحر و اشک، رزق هر کس نیست
برای داشتن چشم تر خدا را شکر

درّ نجف

چشم عاشق را ز احسان غرقه ی خونش کنید
لاابالی بود اگر از لطف مجنونش کنید

جسم خاکی ام اگر خاک قدوم او نشد
روز و شب لعنت کنیدش تا که ملعونش کنید

به نام عشق

به نام عشق..به نام خدا…به نام حسن
به نامِ نامىِ مولا که شد امامِ حسن

شب ولادت او ماه میهمانى شد
خودِ خداست دمِ دّر به احترامِ حسن

امّ المومِنین

و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد

به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد

چشم امید

چشم امید گنه کار تو را می خواند
نسخهٔ این دل بیمار تو را می خواند

از مفاتیح رخت حاجت عالم برسد
دائم الذکر در اذکار تو را می خواند

دکمه بازگشت به بالا