شعر مذهبی

قربونی

از خدا خواسته بودم رشید بشن
عاقبت بخیر و روسفید بشن
من از اول به همه گفته بودم
اینا دنیا اومدن شهید بشن

می رود سمت برادر

می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد

خوب می دانند

خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که؛
با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند

عاشق شده ام

عاشق شده ام دیده ی تر داشته باشم
هر لحظه فقط از تو خبر داشته باشم

عاشق ندهد هدیه به معشوق عجیب است
پروانه شدم تا که هنر داشته باشم

حر باشی

فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی
دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی

ازحضرت زهرا شفاعت را طلب داری
باید بگویم هر چه داری از ادب داری

نمیخواهم

نمیخواهم که در راه تو سنگ کوچکی باشم
به رنگ ترس در چشمان ناز کودکی باشم
نمیخواهم که حتی روبرویت اندکی باشم

نذر غریبی تو

با تو شریکم غصه و درد و بلا را
زینب بمیرد! رد نکن این بچه ها را

من وسعت دارایی ام این دو پسر بود
نذر غریبی تو کردم هر دوتا را

دو اکبر زینب

دمند و بازدمند
شبیه بازدم و دم همیشه پشت همند

قسم به عشق، قسم
برای یاری ارباب خویش هم قسمند

سخت شرمنده ست زینب

خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که؛
با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند

دَر هَوایت

دَر هَوایت تا که باشم، پَر به دردم می خورد
زیرِ پایَت تا گُذارم، سَر به دردم می خورد

زندگانیِ خودم را خَرجِ روضه می کنم
مطمئنَّم روضه ها آخَر به دردم می خورد

تا تو امیری

چندیست کام از مرقدت سودای خام است

هجران زده بوسیدنش عرض سلام است

سنگ است سهم مرغ از بامت پریده

هر دانه ای جز دانه‌ی بام تو دام است

نمک سفره

من اگر از تو دمی دم نزنم می میرم

لحظه ای از تو اگر دل بکنم می میرم

من به نان و نمک سفره ات عادت دارم

نمک روضه نگیرد بدنم می میرم

دکمه بازگشت به بالا