شعر مرثیه

شکوه غربتت

شکسته روضه ات دل مقلب القلوب را
گرفته رنگ چهره ی تو حالت غروب را

شکوه غربتت،شراره زد به قلب کائنات
گریست دجله وفرات،گریست اهدنا الصراط

یا حسین(ع)

دم را غنیمت می شمارم تا دمت هست
هرجا که باشم بر لب اسمِ اعظمت هست

از هر کسی که خواست باشم همنشینش
پرسیده ام اول که آیا آدمت هست؟

واویلا

حرفی نزن که نیزه تو را زیر و رو کند
حرفی نزن که پیکر تو پشت و رو کند

حرفی نزن که قاتل امانت نمی دهد
سر نیزه اش امان به دهانت نمی دهد

باب الحوائج

دریا دل سپاه محرم بلند شو
باب الحوائج همه عالم بلند شو

نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی
لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی

غریب

از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است

غمش آنقدر بزرگ است که هر روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است

خواهر خون خدا

زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟!

کِی به دنیا آمده؟ کی رفته؟ کی همسر گزیده؟
در کدامین خاک مدفون است؟ نامعلوم بوده!

دخترِ شیر علی

دخترِ شیر علی جلوه ی حیدر دارد
مثلِ«زینب»بخدا هیبتِ صفدر دارد

غرّش اش مثلِ پدر ..آینه ی وجه الله
بی سبب نیست چنین رزمِ دلاور دارد

یا ام کلثوم(س)

چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایه ی تاج سرت باشی
صدف باشی و بی اندازه فکر گوهرت باشی
خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی

دیار عشق

دیار عشق و جنون پر ز آه مظلوم است
روایت غمشان صد کتاب منظوم است

هر آنچه کرببلا بر سر حسین آورد
حکایت دل پر خون ام کلثوم است

ام البکاء

از روز اول در کنار خواهرش بود
آیینه دار حسن و صبر مادرش بود

با روضه های مادر خود گریه میکرد
همراه بابا تا وداع آخرش بود

عزیزِ وطن بیا

کارم شده زِ دوری تو سوختن، بیا
بَر خَرمنِ شکسته دل آتش مَزن، بیا

یعقوب هم به گریه ی من گریه اش گرفت
کنعان به گِل نشست، عزیزِ وطن بیا

رفتى

رفتى و خالى کرده اى دورو برم را
رفتى و پاشیدى تمام لشکرم را

زینب سراغت را که مى گیرد عزیزم
از شرم خود بالا نمى گیرم سرم را

دکمه بازگشت به بالا