مرثیه محرم

یوسف زهرا(س)

یوسف نیامدی سر بازار، این دهه
یا اینکه من ندیدمت ای یار، این دهه

بیگانه ها مرا به پشیزی نمی خرند
من را ببین به چشم خریدار، این دهه

جانم علی اکبر(ع)

دگر بر چهره‌ی ماهَت قمر بودن نمی‌آید
به من انگار باباجان پدر بودن نمی‌آید

خیالش هم نمی‌کردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمی‌آید

شبه پیغمبر

دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین

شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین

ولدی

بیا که خشکی لبهات داده آزارت
بیا بنوش لبم را مگر شود یارت

برای نام تو ابرو گره زدند ، علی
فزون تر از همگان، کوته است دیوارت

پیغمبری و اکرمی

خلق و خلق و منطقا، پیغمبری و اکرمی !
در میان این بلا، بر قلب من، تو مرهمی

گر‌ به بالای سرت با صورت افتادم زمین
تو بلند کن عمه را، چونکه فقط تو محرمی

العطش

نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب می‌بینی
من دارم توو گریه‌هام غرق می‌شم
تو می‌خندی اشکامو آب می‌بینی

شش ماهه حسین(ع)

دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
از اشک من قنداقه ات شد تر ، ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟

یا قاسم ابن الحسن(ع)

به نسیمی که از آن عطر تنت مانده هنوز
روضه های تو و زخم بدنت مانده هنوز

این همه زخم ،تو یک آه نگفتی اما
روی لب هات دَم یا حسنت مانده هنوز

یا بنت الحسین(ع)

چیزی نمانده از بدنم در سه‌سالگی
خُرد است استخوان تنم در سه‌سالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سه‌سالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سه‌سالگی
تصویرِ سایه‌روشنِ دورانِ پیری‌ام

عمو حسین(ع)

آنکه از حالا نگاهی برشما انداخته
آه میبینی عمو را در کجا انداخته

یک نفر از دور میخندد به اشک چشم تو
دیگری آنجا عمو را زیر پا انداخته

طوفان دلش

طوفان دلش برده از او تاب و توان را
در سینه چه باید بکند این ضربان را

دلشوره ای افتاده به جان همه اعضاش
چرخاند به اطراف دو چشم نگران را

برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست

جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست

دکمه بازگشت به بالا