نصر من الله از حرم تکبیر پا شد
هنگام پیکار برادر زاده ها شد
ابن الحسن ابن الحسین کربلا شد
یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد
تحت الهنک را گرچه بررویش کشیده
برق نگاهش بر زمین آتش کشیده
او قاسم است ابن الکریم است و کریم است
مثل علی بر نار و بر جنت قسیم است
تیغ کجش روح صراط المستقیم است
شمشیر گردانیش طوفان عظیم است
از راست از چپ میزند سرها میوفتد
نام حسن برروی پیکرها میوفتد
ازرق ببین این نوجوان صف شکن را
انتنکرونی خواندن ابن الحسن را
عباس یادش داده از هرسو زدن را
پایان بده این جنگهای تن به تن را
هرچه پسر داری بیاور مشکلی نیست
بهر پسرهایت همین یک ضربه کافیست
دور و برش هرقدر طبل جنگ میخورد
این صورت زهرایی از خون رنگ میخورد
کعبه میان قوم کافر سنگ میخورد
موی سرش با دست نیزه چنگ میخورد
دوره شد و روی سرش نقل بلا ریخت
از بین لبهایش مدد یا مجتبی ریخت
افتاد و بین لشگری تنها شد و بعد
پهلوی قاسم پهلوی زهرا شد و بعد
مثل سفارش نامه خود تا شد و بعد
بین همه روی تنش دعوا شد و بعد
آمد عمو دید استخوانهایش شکسته
جوری ز اسب افتاده که پایش شکسته
سمت تنش پرتاب شد هرنیزه ای بود
در صورتش تیر و به حنجر نیزه ای بود
هر تکه از دشداشه اش بر نیزه ای بود
عمامه اش آویز بر سر نیره ای بود
زیر سم مرکب قد و قامت کشیده
این یک نفس را هم به صد زحمت کشیده
بر سینه اش چسباند وقتی که تنش را
فهمید سختی های وقت بردنش را
نجمه به چشمانت بکش پیراهنش را
بوسه بزن این پیکر پر روزنش را
پیش حسن شرمندگی مانده برایم
بی قاسم و اکبر منم با گریه هایم
سید پوریا هاشمی