مادرم را دوست میدارم ؛ شما را بیشتر
پس عزیزی مثل جانم یا نه ؛ حتی بیشتر
در میان گرد و خاک راه تو گم میشوم
هر چه بانو میتکانی چادرت را بیشتر
خرده نان سفرهی تو رزق میکائیل شد
هر چه آنها ریزتر ؛ پس روزی ما بیشتر
مثل قرآن , کلّ القاب شما نورانیاند
در میان این همه نور اسم زهرا بیشتر
لحظههایی که به محراب نمازت میروی
خالق تو میشود گرم تماشا بیشتر
معجزات چادرت جاریست , در شهر نبی
در میان پیروانِ دین موسی بیشتر
چادری که عرش را با ریشههایش فرش کرد
در زمین پیچید حرفِ آن … در آنجا بیشتر
آه , اما با تنت افتاد , بر روی زمین
چادری که پهن شد ؛ پس میخورد پا بیشتر
هر چه شمعِ پیکر تو آب میشد بیشتر …
آن طرف پروانهات میگشت , تنها بیشتر
گرچه بغضت حبس میشد در گلویت روز و شب
در کنارت میشد اما بغض مولا بیشتر
آن طرف همسایهها گفتند کمتر گریه کن
این طرف کردی دعا در حق آنها بیشتر
حال تو هر روز , میشد بدتر از یک روز قبل
میشدی امروز , رو به قبله ؛ فردا بیشتر
رضا قاسمی