شعر وروديه محرم
امان از دل زینب(س)
دیده را فکر جدایی از تو دریا میکند
هیچ میدانی غمت خون بر دل ما میکند
این زمین بوی جدایی میدهد، اینجا کجاست؟
درد و غم اینجا دلم را باز پیدا میکند
یک صدای گریه می آید به گوشم آشناست
از زمانی که رسیدم گریه زهرا میکند
تا که از کرب و بلا گفتی تو، دلواپس شدم
غصه دارد در دل من خیمه برپا میکند
دختر کوچکترت هم، مضطرب گشته حسین
در میان خیمه ها با اشک غوغا میکند
کاش برگردیم در آن خانهای که سوخته
ورنه با اهل و عیالت کوفه بد تا میکند
خوب میدانم گلویت تشنه میمانَد حسین
راه حلقت را نوک سر نیزهای وا میکند
از همین امروز می بینم که شمر بی ادب
چکمه را بر استخوان سینهات جا میکند
از سرِ فرصت سرت را میبُرند و میبَرند
یکنفر سر را یکی من را تماشا میکند
محمود اسدی