غرق خون
شب گذشت و حوالیِ سحر است
کوفه در انتظار یک خبر است
لحظه ی تلخ رفتن قمر است
گله ام از قضا و از قدر است
چه وداعی است این چه پایانی است
شب مهتابِ کوفه ظلمانی است
مردم شهر غرق تردیدند
گرچه وجه خدای را دیدند
صوت حق را اگرچه بشنیدند
ذره ای را از او نفهمیدند
باء را بی حروف می خواهند
ماه را در خسوف می خواهند
حیف از نغمهی مناجاتت
نخلها بود و چاه و اصواتت
بس که والاست جلوهی ذاتت
نیست تفسیر بهر آیاتت
در خور تو میان این دنیا
نیست غیر پیمبر و زهرا
این طنین، ذکر سجده ی مولاست
غرق سبحان ربی الاعلی است
جبهه بر خاک و تیغ کین بالا است
این چه حال است و این چه درد و بلا است
غرق خون است، وجه ماه منیر
فرق شیر است و ضربهی شمشیر
ساعت شوم اتفاق رسید
عاقبت موسم فراق رسید
صحبت از ماه و انشقاق رسید
طاقت آسمان به طاق رسید
همه جا بانگ قد قُتِل پیچید
رفت شیرازهی کتاب مجید
وای من پهلوان بدر و حُنین
دست بر شانه ی حسن وَ حسین
رنگ خون نقش قاب تا قوسین
ردّ زخم است بین لی تا عین
محو در جلوهی تعالِی شد
الف از یار بود و عالی شد
ای نماز شکسته یا مولا
ریسمان گسسته یا مولا
ای عمود نشسته یا مولا
مصحف گشته بسته یا مولا
ای ترازوی مُلک رستاخیز
بی تو امّت یتیم شد برخیز
جواد محمودآبادی