شعر شهادت امام باقر (ع)

غریبانه

غریبانه

زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت

داری از درد چه بدحال به خود می پیچی
مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی

چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی
چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی

زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده
خنده ی حرمله را در نظرت آورده

خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید
عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید

زهر نه، گریه ی بسیار تو را خواهد کشت
روضه ی دست علمدار تو را خواهد کشت

سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری
با رقیه دل تان سوخته چندین باری

مو به مو، طعنه ی اغیار به یادت مانده
ازدحام سر بازار به یادت مانده

دل پر خون تو، از غصه لبالب می شد
چادری در ملأعام معذب می شد

وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا