شرابخیز کردم این دو چشمهی حیات را
که موجِ اشکها رساند، کشتی نجات را
نوشتم از حسین، کاغذم پرید و ابر شد
دوباره غرقِ اشک کرد، کاسهی دوات را
دو قطره تشنگی به کامِ روضهخوانیام چکاند
برای سوزِ سینه دیدهام دَمِ فرات را
قضای واجباتِ سال و ماهِمان محرّم است
محرمی که کشته لشکر محرّمات را
پیاده میروم به کربلا و بعد از آن مسیر
به شوقِ دیدنِ تو میدوم پلِ صراط را
صراطِ مستقیم چیست، غیر راه کربلا ؟
فرار میکنم به سمت سرپناه کربلا
پناه میبرد به کامِ تشنهی تو آب هم
به دستِ ساقی تو سیر میشود سراب هم
فقط میان روضه قطره میکُشد جَحیم را
بهشتِ اشک، میرسد به آیهی عذاب هم
هر آن زمان که سمتِ نور رفتهایم، دیدهایم
پناه برده پشتِ گنبدِ تو آفتاب هم
به خاکِ سجدهدارت; از شهادتِ تو خاکها
به سجده میروند، تربتِ ابوتراب هم
به زیر قُبّه دیدهایم، پابهپای دستِ ما
دخیل میزند گره؛ دعای مستجاب هم
قنوتِ مستجاب، دستِ خورده بر ضریح توست
درست گفته هر که گفته عرش در ضریح توست
از آن زمان که هیچ کس نبود، جز خدا فقط
خدای اشک خوانده است، روضهی تو را فقط
برای هر کسی که مشتِ چشم، وا نمیشود
خروشِ اشکهای ماست، نذر روضهها فقط
به شوق عطر سیب، جانماز باز میکنم
نمازخوان شدم به عشقِ مُهرِ کربلا فقط
شهادتینِ چشم ماست، دعوت از قدوم تو
سکوتِ اشک میزند حسین را صدا فقط
اگر عتاب میکنی؛ اگر عذاب میکنی
بیا به میهمانی مزارمان؛ بیا فقط
سیاهی مزارمان؛ سیاهی محرم است
بیا که دیدنِ تو ختمِ روضهی مجسم است
چه روضهای که ریختهست، اشکِ حنجر تو را
به حجّ خون طواف کرده خنجری سر تو را
چه روضهای که باز کرد روضهی مدینه را
که زخم سینهات دوباره کشت مادر تو را
چه روضهای که تازیانههای تسلیت به لب
سیاه کرد دمبهدم لباسِ خواهر تو را
چه روضهای فرات هم نشسته زار میزند
که داغِ رو زدن به آب، کشت اصغر تو را
گِلآبِ در عزای خود نشسته را زلال کن
ببخش روضهی عطش؛ فرات را حلال کن !
رضا قاسمی