هرکس که “یا باب الحوائج” را صدا کرده
موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده
غیر از خدا که شان او را خوب میداند
هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده
در شان او نازل شده “والکاظمین الغیظ”
موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده
هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد
با دیدن روی خوش آقا حیا کرده
با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد
وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده
در کنج زندان نیست او در وادی طور است
اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده
با او زنی در سجده افتاده است در زندان
یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده
از کهکشان او گرفتند اخترانش را
این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را
در کنج زندان آنقدر آقا معذب بود
ذکر شب و روزش فقط “خلصنی یارب” بود
کتمان نشد خورشید در آن ظلمت زندان
او روز روشن در دل تاریکی شب بود
خیلی نگهبانهای زندان بیادب بودند
با اینکه خیلی حضرت کاظم مودب بود
وقتی مرتب گیسویش را میکشید آن مرد
جای تعجب نیست مویش نامرتب بود
با هر تکانی از تنش یک قطره خون می ریخت
ظرف وجودش از جراحتها لبالب بود
این زهر خیلی داشت می سوزاند جسمش را
یعنی بهشت پیکرش در آتش تب بود
زنجیرها او را به یاد عمهاش انداخت
در این اسیری ذکر او “ای وای زینب” بود
وقتی که او را اینچنین از پا درآورده
زنجیر پس با زینب کبری چه ها کرده؟
بی حد و بی پیمانه میریزد سبویش را
موسی بن جعفر مست کرد عشاق کویش را
تاثیر میگیرند مردم از گل زهرا(س)
خار بی ارزش هم گرفته رنگ و بویش را
“عین طهارت” بی نیاز است از وجود آب
با اشکهای خویش میگیرد وضویش را
بدکاره ای آمد به زندان پاکدامن شد
بی آبرو دارد از آقا آبرویش را
وقت مناجات کلیم الله, زندانبان
با ضرب سیلی قطع کرده گفتگویش را
لب تشنه بود اما بجای آب, سیلی خورد
با لختهْخون تر کرد خشکی گلویش را
مویش پریشان بود و خاک آلود, پس ای کاش
معصومه بود و شانهای میکرد مویش را
روی پل بغداد جسمش را رها کردند
فرصت نشد حتی بپوشانند رویش را
تقدیر این شد که تو هم دور از وطن باشی
اما نباید مثل جدت بی کفن باشی
آرش براری