اشعار ویژه (پیشنهادی)شعر ولادت امام جواد (ع)شعر ولادت اهل بيت (ع)

شعر ولادت امام جواد الائمه (ع)

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد


صبرش اگر چه شهرۀ هفت آسمان بود
گه گاهی از زخم زبان رنجیده می شد
گویا دوباره کوثری در بین راه است
کم کم سحر شام دل غمدیده می شد
از نور زهراییِ این  فرزند خورشید
طومار غربت در جهان برچیده می شد
دانید این اسطورۀ دلدادگی کیست؟
در آسمان ها این چنین نامیده می شد
او کیست؟ آقازادۀ شمس الشموس است
آرامش جان و دلِ سلطان طوس است

او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد
همچون رسول الله پیغمبر ترین شد
از آسمان ها آمد و جاری تر از اشک
مانند زهرا مادرش کوثرترین شد
سر تا به پایش بود توحید مجسم
بر بادۀ رب الکرم ساغر ترین شد
او چندسالی گر چه مهمان بود ما را
اما تجلی کرد و نام آور ترین شد
بر تار گیسویش گره خورده دل ما
این شاه زاده, تک پسر, دلبرترین شد
شد زنده یاد یوسف لیلا دوباره
ابن الرضا بود و علی اکبر ترین شد
در چند جایی که عیان شد غیرت او
با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد
فرمود بابایش از او بهتر نباشد
مولودی از او با برکت تر نباشد

او آمد و ابن الرضایی کرد ما را
از برکت نامش خدایی کرد ما را
مشتی ز خاکیم و قدم بر ما نهاد و
تا عرش برد و کبریایی کرد ما را
دست کریمِ این امامِ ذره پرور
یک عمر مشغول گدایی کرد ما را
صوت دل آرای مناجاتش سحر ها
سر مست جانان و هوایی کرد ما را
بوسیدن خال رطب دارش در این ماه
مهمان بزم با صفایی کرد ما را
یک قطرۀ اشک از کنار سفرۀ او
هر نیمۀ شب مردی بکایی کرد ما را
از گوشۀ صحن و سرای کاظمینش
مست حسین و کربلایی کرد ما را
نیمه نگاه اوست تسکین الفؤادم
کلب امیر کاظمین, عبدالجوادم

لبخند او آرامش جان رضا شد
یوسف شد و مهمان کنعان رضا شد
سجادۀ بابا شده گهوارۀ او
لالایی اش آهنگ قرآن رضا شد
آمد که باقی ماندۀ توحید باشد
با نام او شیعه مسلمان رضا شد
هر کس که از باب الجواد آمد زیارت
با دست پُر, مشمول احسان رضا شد
امشب دلم جایی دگر هم پر گشوده
ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده

امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم
اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم
می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک
چله نشینی پای خَم کرده شرابم
امشب دخیل گوشۀ گهواره هستم
دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم
عشاق را گویم ازین پس تا قیامت
با نام اصلی ام کنید اینسان خطابم
عالم همه دانند در کوی محبت
من ریزه خوار سفرۀ طفل ربابم
با اذن سقا در حرم سرباز عشقِ
شش ماه سردار خیام بوترابم
ای کاش همچون حق شناس پاک طینت
عبد علی اصغر کند  زهرا حسابم
حالا که غم آلود گشته ناله هایم
انگار باب القبله ی کرب و بلایم

او را خدا می خواست مه پاره ببیند
مسند نشین کنج گهواره ببیند
بر روی دستان پدر با کام عطشان
با روی خونین, حنجری پاره ببیند
یک عمر با زخمی که مانده روی سینه
دور حرم بانویی آواره ببیند
اما در آخر چون عموجانش ابالفضل
او را صفِ محشر همه کاره ببیند
لب تشنگان  اشک را این طفل ساقیست
شش ماه تا قربانی شش ماه  باقیست

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا