شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

علی جانم

گفتم از آبی که می‌نوشند حتی اسب‌ها
مرهم لب‌های بی‌جانش کنم اما نشد

آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد
خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد

رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان می‌دهد
رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد

بچه‌ام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم
آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد

خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت
آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد

پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل
مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد

جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است
زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد

تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد
هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا