شعر عصر عاشورا و شام غريبان

بی سرپناه

بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم
با شمر و با سنانِ ستمگر کجا روم

همراه خواهرت شده چشمان پستِشان
از ترس دستِ دشمن و معجر کجا روم

با گریهاش آخرش از دست می رود
من با ربابِ بی علی اصغر کجا روم

درآتش خیام به صحرا دویده ایم
از بغض شهر شام، برادر کجا روم

زد تازیانه لحظه محمل سواری است
وقتی که نیست شانه اکبر کجا روم

 حامد آقایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا