شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)

آقای من

هشت روز است که با درد مدارا دارد
کوهِ صبری که در این بسترِ غم جا دارد

هشت روز است که از زهر به خود می‌پیچد
هشت روز است که از مرگ تمنا دارد

هشت روز است که جان کندنِ او را دیده
همسری که به کنارش غم عُظمی دارد

کاش می‌شد که به یکباره بسوزد اما
هشت روز است فقط ناله‌ی اُمّا دارد

ذره ذره نفسش سوخت تنش آب شده
هشت روز است که اینگونه تقلا دارد

هشت تَن کشته‌ی زهرند از اجدادش لیک..‌.
زهر این دفعه چرا شکلِ معما دارد

قاتلش گفت فقط زود خَلاصش نکنید
دیدن ناله‌ی این مرد تماشا دارد

سرِ او روی زمین مانده در این مدت نه
پسری هست به دامن سرِ بابا دارد

خانه‌اش کرببلا حجره‌ی او گودال است
هشت روز است به لب وای حسینا دارد

هشت روز است که در خلوت خود می‌خواند
چقدر گودی گودال مگر جا دارد ؟

روضه می‌خواند چرا آنهمه طولش دادند
یک نفر تشنه مگر آنهمه بلوا دارد

وقت دارند سه ساعت سرِ فرصت بزنند
شمر آنجاست ولی با همه دعوا دارد

آه از آن سینه که سنگینی پا را حس کرد
وای از آن تیغ که بد کینه از آقا دارد

شمر مشغولِ حسین است گَهی هم می‌زد
خواهری را که به سر چادرِ زهرا دارد…

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا